حمید(1)، تعدادی اسلحه و فشنگ و چند ظرف بیست لیتری ماست به ما بدهید. آنها ظرفها را آوردند و در صندوق عقب ماشین گذاشتیم. تعدادی فشنگ هم وسط ماشین بود. از روستا که بیرون آمدیم، حمید شروع به بسته بندی سلاحها کرد. آنها را داخل کیسههای نایلونی میکرد، سرشان را محکم میبست و کناری میگذاشت.
– ماشین را نگه دار.
نگه داشتم. پایین رفت و کیسه ها را در ظرفهای ماست ریخت. دوباره حرکت کردیم. هنوز حکومت نظامی تمام نشده بود. صف ماشینها دو – سه کیلومتر میشد و مأمورها در حال گشتن بودند. یک مرتبه ترس وجودم را گرفت. به حمید نگاه کردم؛ بیخیال نشسته بود.
دو سرباز و یک گروهبان جلو آمدند:
– چی دارید؟!
– چند سطل ماست. میبریم برای فامیلها!
در صندوق عقب ماشین را باز کردند. نگاهی کردند، دوباره بستند و اجازه حرکت دادند.(1)
1. سردار شهید حمید عرب نژاد، جانشین محور عملیات لشگر 41 ثارالله.
2. ستاره من – ص18-19.