چند سطل ماست

چند سطل ماست

چند سطل ماست

چند سطل ماست

حمید(1)، تعدادی اسلحه و فشنگ و چند ظرف بیست لیتری ماست به ما بدهید. آنها ظرف­ها را آوردند و در صندوق عقب ماشین گذاشتیم. تعدادی فشنگ هم وسط ماشین بود. از روستا که بیرون آمدیم، حمید شروع به بسته­ بندی سلاح­ها کرد. آنها را داخل کیسه‌های نایلونی می‌کرد، سرشان را محکم می‌بست و کناری می‌گذاشت.

– ماشین را نگه دار.

نگه داشتم. پایین رفت و کیسه­ ها را در ظرف­های ماست ریخت. دوباره حرکت کردیم. هنوز حکومت نظامی تمام نشده بود. صف ماشین­ها دو  سه کیلومتر می‌شد و مأمورها در حال گشتن بودند. یک مرتبه ترس وجودم را گرفت. به حمید نگاه کردم؛ بی­خیال نشسته بود.

دو سرباز و یک گروهبان جلو آمدند:

– چی دارید؟!

– چند سطل ماست. می‌بریم برای فامیل­ها!

در صندوق عقب ماشین را باز کردند. نگاهی کردند، دوباره بستند و اجازه حرکت دادند.(1)

1. سردار شهید حمید عرب نژاد، جانشین محور عملیات لشگر 41 ثارالله.

2. ستاره من  ص18-19.

برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 36)