والمری عمل نکرده
والمری عمل نکرده
از صبح زود توی میدان بود، تقریباً داشت یک ردیف تکمیل میشد، با احتیاط همه را خنثی کرده بود. خسته شده بود. بعد از چند از لحظهای استراحت کرد و دوباره شروع کرد. ضامن والمری دستش خورده بود. با سرنیزه آهسته زمین را سیخک میزد. یکباره احساس کرد چیزی زیر پایش لغرید. در یک لحظه زمین جلوی چشمهایش تیره تار و شد. سپس صدایی شنید و مقداری به هوا پرتاب شد. یک متر آن طرفتر بر زمین افتاد. عرق سردی بر پیشانیاش نشسته بود. بهت و اضطراب تمام وجودش را پر کرده بود. با ناباوری نگاهی به اطراف کرد. داشت چشمانش از حدقه درمیآمد. والمری عمل نکرده زیر هرم آفتاب میدرخشید.
برگرفته از کتاب ” ازدحام انفجار ” نوشته تخریبچی دلاور آقای دکتر احمد مومنی راد عضو هیات علمی دانشگاه تهران