هر که می­ خواهد مثل حمید رضا شود، راست بگوید

شهید سید حمیدرضا رضازاده- رفیق خوب- غم فراق- روزه­ ات درست است- روزی که مدیر را مجبور کردیم- هدیه- پاس- بانک خون- خواب زیر زیلو- خانه باغ خودمان- حمیدرضا دستم را گرفت- حکومت قبل از ظهور

هر که می­ خواهد مثل حمید رضا شود، راست بگوید

هر که می­ خواهد مثل حمید رضا شود، راست بگوید

 ایشان (شهید رضا زاده) در یک خانواده­ی نسبتاً متمکّن بود. اگر می­ خواست، بود، به اندازه ­ای که بخواهد زندگی کند. اما لباسش مثل بسیجی­ ها بود. خوراکش مثل همان­ ها بود. اگر می­ خواست، خانه­ ی مرفّه در اختیارش بود. این­ها باغ داشتند و در این باغ بزرگ شدند. این­ها زندگی پیشرفته ­ای داشتند. اما به­ خاطر این که از طفولیّت، راست­گویی و امانت داری را جدی گرفته بود، وقتی پیشنهاد شد که بیاید در گروه مقاومت عضو شود استقبال کرد. گمان نمی­ کنم خانواده برای این کار تشویق کرده باشند و یا مانع شده باشند. آمد، این دوره­ ها را دید. این­ها مأمور شدند که بعضی شب­ها گشتی بزنند و بازرسی کنند. پشت ماشین­ های مشکوک را باز کنند.

یک وقت داوطلب خواستند برای جبهه. اصرار کرد که برود. آن­جا هم که رفت، به خطرناک­ ترین قسمت­ ها رفت. رفت گروه تخریب. وقتی هم به گروه تخریب رفت، موقع عملیات، خطرناک ­ترین عمل را استقبال کرد. که آن پلی بود، که بنا بود منفجرکنند. رفت و خودش هم شهید شد. آن­هایی که دل­شان می­ خواهد مثل حمید رضا بشوند، راه دارد. راست بگویند! امانت داری کنند. اعمال خودشان را کتمان کنند. خدا خودش اظهار جمیل می ­کند. سِتر قبیح می­ کند. اما انسان کمالات خودش را که ریشه ­های او هستند، باید خاک روی­شان بریزد. اگر هم دیگران آمدند، تعریف کردند. می­ شود مثل درختی که ریشه­ اش را دربیاورند. اگر این درخت زبان داشته باشد، می­گوید:« آی انسان، مرا کشتی! این ریشه­ ام باد بخورد، من خشک می ­شوم. »

 کسی که توی رویَش تعریفش کنند. مثل این است که با چاقو قطعه قطعه­ اش کرده باشند.

وقتی از کارهایش به حمید رضا می­گفتی، به شدت ناراحت می­ شد. به هیچ وجه نمی­ شد جلوی خودش تعریفش را بکنی. توی چهره­اش می­ دیدی که این جزء اسرارِ خودش است. این­ها چرا فاش بشود؟

لباسش همان لباس بسیجی بود که می ­پوشید. شال­گردن،[چفیه]  دور گردنش می­ پیچید. لباسش هم لباس نونَواری نبود. نمی­ خواست حتی یک ذره هم از دیگران ممتاز باشد. خدا رحمتش کند. حیا از مختصاتش بود. هیچ وقت بی پروایی، بی حیایی و بی ادبی نداشت. لازم نبود به او تذکر بدهی. خودش به خودش تذکر می­ داد. عموماً کم حرف بود. وقتی پیش می­ آمد که سؤالی بکند، خیلی با خوش اخلاقی و خوش برخوردی سؤال می­ کرد. این خصوصیات  ذاتی خودش بود. پیام انقلاب و صحبت­های امام دست همه می­ رسید. اما همه یک اندازه استفاده نمی­ کردند. همه یک اندازه جدی نمی­ گرفتند. او همین مسایل را می­ کرد جزء زندگی­اش. ریشه­ ی همه­ اش هم راست­گویی و امانت­داری بود. وقتی کسی به آن­چه فهمید عمل کرد به جایی می­ رسد که دیگران نمی ­توانند، درباره ­اش صحبت کنند.

والسلام علیکم و رحمة­الله و برکاته