نگوييد کشتزار، بگوييد مينزار
محمد تقی محبی تخریبچی دلاور نفر اول از راست در کنار دو شهید شاخص تخریب شهید علی اصغر آل آقا و شهید ناصر نریمانی
نگوييد کشتزار، بگوييد مينزار
خاطرهای شنیدنی از تخریبچی دلاور محمد تقی محبی
يکي از آفات جنگهاي امروزي، خسارتهاي بسيار فراواني است که متوجه طبيعت، کشاورزي و محيط زيست ميشود. هزاران اصله نخل خرماي استان خوزستان در آتش غضب دشمن بعثي سوختند که احياي مجدد نخلستانهاي سوخته و رسيدن به نخلهاي شاداب و پر محصول، زمان زيادي طلب ميکند. لکن غم انگيزتر از نخلهاي سوخته، زمينهاي کشاورزي وسيعي است که زماني کشتزارهاي سرسبزي بودند که وقتي خوشههاي گندم بالا ميآمد، با وزش هر نسيمي رقصکنان آهنگ ملايم و دلنوازي گوش انسان را نوازش ميداد. اما با شروع جنگ تحميلي، نه تنها از آن کشتزارها خبري نبود، بلکه به جاي آن ميليونها مين کوچک و بزرگ کاشته بودند و نام «کشتزار» را به «مينزار» تغيير داده بود.

مينزاري که محصولاتش سرشار از ويروس مرگ و نابودي است و برداشت محصولش بدون تلفات انساني نخواهد بود. بر اساس آماري که تخمين زده شده است، در طول جنگ تجميلي، رژيم بعثي حدود (16,000,000) شانزده ميليون انواع مختلف مين در مناطق مرزي کشور ما کاشته است که از اين نظر ايران بعد از مصر، دومين کشور آلوده به مين است. مشکل مينزارها اين است که بر اثر نزولات آسماني و باد و طوفان در طي ساليان متمادي، وضع ظاهري مينزارها تغيير کرده و امکان کشف اين لشگر خاموش با مشکلات بسيار جدي روبه رو شده است. لذا هر قدر که اين مناطق پاکسازي شود، باز هم ممکن است مينهايي برجاي مانده باشد که ساليان متمادي کشاورزان و مرزنشيناني که در اين زمينها به کشاورزي و دامداري مشغول خواهند شد ، با انفجار مين و ديگر گلولههاي منفجر نشده مواجه ميشوند. از اين حيث بايد گفت که جنگ رودر رو به اتمام رسيده است، ولي جنگ خاموش معلوم نيست که تا چه زماني ادامه دارد و از ما تلفات ميگيرد. هنوز نسلهايي خواهند بود که هر از گاهي با صداي انفجار و بوي باروت آشنا خواند شد. خوشبختانه با گذشت نيم قرن از اتمام جنگ هنوز ايثارگراني هستند که تحت اشراف مرکز مين زدايي کشور، در حال پاکسازي مناطق آلوده به مين ميباشند ولي مشکلاتي که ذکر شد سرعت و دقت کار را پايين آورده است. پس هنوز باب شهادت براي اين از خودگذشتگان و آن مرزنشينان باز است و گهگاه خبري ميرسد که: عکس ديگري قاب شد!
ما هم در اولين اعزامي که در سال 61 به جبهه داشتم، براي برداشت محصول در يکي از اين مينزارها به کار گرفته شديم که شهدا و مجروحاني نيز به همراه داشت.
اولين شهيد
در مناطق اطراف پادگان ابوذر از دشت ذهاب و کوره موش گرفته تا قصرشيرين ، ارتفاعات بازي دراز و دشتهاي وسيع بين قصرشيرين تا گيلان غرب و… ميادين مين زيادي توسط دشمن بعثي ايجاد شده بود که بعد از عقب نشيني دشمن از بازيدراز تا مرز نفت شهر، اين ميادين در پشت خاکريزهاي نيروهاي اسلام قرارگرفته بود که بايد خنثي ميشد. بخشي از اين ميادين را گروههاي تخريب برادران ارتشي خنثي کرده بودند و بخش ديگري نيز به نيروهاي بسيج و سپاه واگذار شده بود. بعد از مدتي که در پادگان ابوذر مستقر شده و تجهيزات لازم به ويژه دو دستگاه آمبولانس تهيه شد، کار ما براي خنثيسازي ميادين مين در اين مناطق آغاز شد. زيرا بدون حضور آمبولانس، اجازه کار در اين ميادين داده نميشد. چند روزي از شروع کار ما در اين مينزارها نگذشته بود که يکي از بچهها بر روي يک مين رفت و به فيض شهادت نائل آمد. وي شهيد عليرضا زارعي از بچههاي محله بازار دوم نازي آباد تهران بود که به همراه دوستش حافظ خداياري جزوگردان تخريب بودند که او هم مدتي بعد در يکي از عملياتهاي جنوب به شهادت رسيد.

نفر اول سمت چپ : شهید زارعی اولین شهید گردان ما
اتفاقا قبر اين دو رفيق شهيد نيز در قطعه 26 بهشت زهرا(س) در نزديکي هم است که هر وقت توفيق حضور در محضر شهيدان را داشته باشم، به هر دوي آنها سري ميزنم و از ناخوش احوالي خويش با آنان درد دل ميکنم که چرا خود رفتند و ما را جا گذاشتند؟ خدايشان رحمت کند.
اسمش میم ، صداش بوووووم
در همان سالهاي دهه شصت که ما در گروه تخريب بوديم، تلويزيون کلاسهاي درس مرحوم نيرزاده را پخش ميکرد که چه زيبا و جذاب، حروف الفبا و صداها و آواها را به دانش آموزان کلاس اول دبستان آموزش ميداد.
در يکي از روزها در دشت ذهاب که بچهها در حال خنثيسازي مينها بودند، فرمانده گردان سردار گودرزي پايش روي يک مين گوجهاي رفت و مجروح شد.
با سرعت پايش را باند پيچي کردند که جلوي خونريزي را بگيرند. سپس يکي از برادران او را بر پشت خود گرفت تا سريعتر از ميدان مين بيرون آورده و به آمبولانس برساند که به بيمارستان منتقل شود. براي اينکه روحيه بچهها حفظ شود، برادرگودرزي در حالي که لبخندي بر لب داشت، ميگفت : اسمش: میم ،صداش : بوووم. (میم) کنايه از (مين) بود و (بوووم) صداي انفجار آن. شکر خدا پايش خيلي آسيب نديده بود و بعد از معالجه به پادگان ابوذر بازگشت و مدتي با عصا راه ميرفت ولي حاضر نشد که پشت جبهه برگردد و بچهها را تنها بگذارد.