نان خشک و پسته
نان خشک و پسته
هر وقت عملیاتی در پیش بود، حاجی زنگ میزد به یزد. به دوستان نزدیکش پیغام میداد: «کمی نان خشک یا پسته بفرستید برای جبهه».
آنها میفهمیدند که عملیات نزدیک است. بچههای دیگر را جمع میکردند و موضوع را با آنها در میان میگذاشتند. در تمام این مراحل، مسایل حفاظتی با دقت رعایت میشد. حاجی فقط به کسانی میگفت پسته یا نان خشک بفرستید که بارها به جبهه آمده بودند و میدانستند چگونه باید از لو رفتن عملیات، جلوگیری کنند.
آنها بچههای اطراف را دور هم جمع میکردند و تنها به کسانی میگفتند عملیات نزدیک است که قصد داشتند اعزام شوند. به همان افراد هم دقیقاً گفته نمیشد که عملیات کجا قرار است انجام بگیرد یا این که چه روزی شروع میشود. بعدش به جای این که بروند رفسنجان و همگی در آنجا سوار اتوبوس شوند، به طور پراکنده میرفتند یزد و از آنجا بلیت میگرفتند. این جوری دیگر اعزامشان، جلب توجه نمیکرد.