شهید مهرداد عزيزاللهی
ده نفری میشدند كه بيرون سنگر دور هم سر يك سفره نشسته و مشغول خوردن غذا بودند، چند نفر طرف چپ و چهار نفری هم طرف راست؛ خودش هم كه از همه كوچكتر بود، مثل گل سرسبد، وسطشان نشسته بود، با موهايی مشكی و پرپشت و صورتی مثل قرص ماه، خال كنار لبش هم مثل ستاره در صورتش میدرخشد و از همه مهمتر نور ايمانی بود كه انگار زيبايیاش را دو چندان كرده بود! نگاهش كه میكردی اگر اهل دل بودی خيلی زود میفهميدی كه او چه زيبا در آستانه پرواز ايستاده است.
خبرنگار شروع به مصاحبه میكند، «برادر خودتون رو معرفی كنيد.»؛ مثل يك فرمانده رشيدی كه سالها جنگ را تجربه كرده است با لهجه شيرين اصفهانی جواب میدهد، «من مهرداد عزيزاللهی، اعزامی از اصفهان هستم.» خبرنگار هم با زبان سادهاش میپرسد، «الان چه مدته شما اومديد اينجا؟» مهرداد جواب میدهد، «پنج ماهه!»، «خب كلاس چندم هستی؟»، «سوم راهنمايی!»
خبرنگار ميكروفن را به طرف خودش میبرد و میگويد: «ضمن اين كه حرف میزنی غذاتم بخور كه…!» مهرداد میخندد، يكی از همرزمانش كه كنارش نشسته، میگويد: «نه آخه اين برادرمون يه دفعه امتحان دادن، مثل اين كه رفوزه شدن…!» مهرداد دوباره میخندد و با لهجه زيبای اصفهانی، در حالی كه لقمه را در دهان میگذارد و میجود، میگويد: «دروغ ميگه، به بهانه امتحان رفتيم، ولی امتحان نداديم.» خبرنگار میپرسد: «چرا امتحان ندادی؟» جواب میدهد: «وقت كم بود برای خوندن»
خبرنگار میگويد: «خب فكر نمیكنی كه امروز درس خوندن بهتر از اومدن به جبههاس!» مهرداد بلافاصله میگويد: «درسته كه درس خوندن مهمه، اما چون امام يه تكليف شرعی ارائه كردند، فعلاً احتياج است كه ما در جبهه وايسيم، بعد درس، هر وقت بريم، میتونيم ادامه بديم»…
اين مصاحبه بخشی از مصاحبه يك خبرنگار با «مهرداد عزيزاللهی» دانشآموز و رزمنده نوجوان در دوران هشت سال دفاع مقدس است كه در مناطق جنگی جنوب كشور انجام شده بود؛ دانشآموز شهيدی كه 12 مهر 1346 در يكی از محلههای قديمی اصفهان به نام علیقلیآقا و در خانوادهای مذهبی به دنيا آمد؛ او دوران كودكی خود را در كنار برادرش «مسعود» كه او نيز به فيض شهادت نائل شده، سپری كرد.
11 سال بيشتر نداشت كه چندين مرتبه برای اعزام به جبهه و گذراندن آموزشهای نظامی، به پايگاه بسيج مراجعه كرد، اما هر بار به خاطر سن كمی كه داشت، مسئولان از اعزام او خودداری میكردند، تا اينكه سرانجام با تغيير دادن تاريخ تولد در كپی شناسنامهاش موفق به ثبتام شد و در سال 1358 با شروع فتنه كردستان او هم راهی جبهه شد.
مهرداد در كردستان به فعاليتهای فرهنگی مشغول بود و همزمان، صبحها در يكی از مدارس سنندج درس میخواند و بعد ازظهرها نيز در مساجد و كتابخانهها به انجام فعاليتهای فرهنگی مشغول بود؛ اين نوجوان بسيجی توانست با رفتار و منش خود در بچههای كُرد تأثير فراوانی بگذارد؛ يك روز از فرمانده خود درخواست كرد تا با انتقال او به جبهههای جنوب موافقت كند و با موافقت مسئولان سرانجام از غرب كشور به جنوب كشور اعزام شد و از آن زمان، رزمندگی خود را در خاكهای جنوب كشور آغاز كرد.
حضور چندين ساله مهرداد در مناطق جنوبی كشور موجب شد تا اين نوجوان بسيجی به يك رزمنده باتجربه و صاحبنظر تبديل شود، تا حدی كه تسلط خاصی در خنثی كردن انواع مين پيدا كرد و در گردان تخريب، مهندس لقب گرفت و راديوهای بيگانه نيز از او به عنوان كوچكترين ژنرال تخريبچی ياد میكردند.
اواخر حضور مهرداد در جبهه بود كه با آموزشهای لازم وارد گردان غواصی لشكر شد، شب عمليات كربلای4، با تبسم به يادماندنی خود با خوشحالی و نشاط وصفناشدنی، از همه دوستان و همرزمانش حلاليت طلبيد و رفتارش به نحوی بود كه گويی شهادت خود را اعلام میكرد.
زمانی كه برای عمليات رفته بود، با درگيری زيادی كه با دشمن داشت و با وجود حجم زياد آتش، نتوانست به عقب برگردد و سرانجام شربت شهادت را نوشيد، بدن پاك و مطهرش همان جا باقی ماند و بعد از يك انتظار سهساله، پيكر پاكش شناسايی و به اصفهان منتقل و در كنار مزار برادر و ديگر همرزمانش به خاك سپرده شد.
دیدن این فیلم را از دست ندهید