عمامه

پنجره نه، برج نگهبانی- آشنایی چهارپایان با صفیر گلوله- دعای سفره- رادیو- کف زدن- ترس- احداث پل بعثت- به نماز باید ایستاد- امنیت سد پیشین- اتو دستی- عیسی مسیح- عمامه- آرایشگر- احداث مخفیانه جاده- باشگاه افسران- نارنجک و ماهی- دو تومانی پول نان- برای آینده- آموزش معارف اسلامی- گروه نجات

عمامه

عمامه

دونفری به سوی لاشه سقوط کرده هواپیما تاختند. خلبان هم از دور پیدا بود که با چتر پایین می‌آمد. بچه­ ها هر کدام چیزی گفتند. بعضی می‌گفتند: خلبان زرنگ است و در می‌رود. بعضی­ها می‌گفتند: آن روحانی نباید سوار می‌شد، چون موتور سنگین شده و رضا نمی‌تواند بموقع خودش را برساند. همه منتظر بودیم که ببینیم چه پیش می‌آید.

کمی بعد یک موتورسیکلت را دیدیم که خاک می‌کند و پیش می‌آید. رضا بود، از دور شناختیمش. کمی که جلوتر آمد دیدیم خبری از روحانی نیست. قلب­مان بدجوری به تپش افتاده بود و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است. از پیچ جاده که پیچید همه چیز واضح شد. رضا دست­های خلبان را از پشت بسته بود و با عمامه آن روحانی خلبان را به خودش محکم کرده بود که موقع آمدن فرار نکند.

برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 61)