عمامه
عمامه
دونفری به سوی لاشه سقوط کرده هواپیما تاختند. خلبان هم از دور پیدا بود که با چتر پایین میآمد. بچه ها هر کدام چیزی گفتند. بعضی میگفتند: خلبان زرنگ است و در میرود. بعضیها میگفتند: آن روحانی نباید سوار میشد، چون موتور سنگین شده و رضا نمیتواند بموقع خودش را برساند. همه منتظر بودیم که ببینیم چه پیش میآید.
کمی بعد یک موتورسیکلت را دیدیم که خاک میکند و پیش میآید. رضا بود، از دور شناختیمش. کمی که جلوتر آمد دیدیم خبری از روحانی نیست. قلبمان بدجوری به تپش افتاده بود و منتظر بودیم ببینیم چه اتفاقی افتاده است. از پیچ جاده که پیچید همه چیز واضح شد. رضا دستهای خلبان را از پشت بسته بود و با عمامه آن روحانی خلبان را به خودش محکم کرده بود که موقع آمدن فرار نکند.
برگرفته از کتاب ” فصل فکرت های نو ” تخریبچی دلاور دفاع مقدس آقای دکتر احمد مومنی راد ( صفحه 61)