شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر

 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر

 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر

باسمه تعالی
شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
تاریخ شهادت :  1366 
تاریخ تولد :  1350 
مرقد  : خواجه ربیع مشهد
عامل شهادت : مین ضد تانک M19
بسم الله الرحمن الرحیم
از تولد تا شهادت
شهید محمد کبیری درسال1351در قریه کارخانه قند آبکوه از توابع شهرستان مشهد مقدس در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود. محمد از دوران کودکی دارای روح بلندی بود. گوهر وجودی او در زمان حیات مادی برای خیلی از اقوام و دوستان و حتی خانواده اش ناشناخته باقی ماند.
او علاقه زیادی به جلسات مذهبی داشت. اکثر شبها تا پاسی از نیمه شب درمسجد محل (حضرت ابوالفضل (علیه السلام))در جلسات قران و سینه زنی شرکت می نمود.علاوه برآن برخی از شبها تا صبح دربسیج پایگاه به همراه دیگر دوستان خود به گشت زنی ونگهبانی می پرداخت.
چهره ای بشاش داشت همیشه تبسم برلبانش نقش بسته بود. دارای مزاج شوخ طبع وروحیه حاضر جوابی داشت وزودتر از همه سلام می کرد.
احترام خاصی برای سالخوردگان قائل بود مخصوصا سالخوردگان اقوام .هرگاه یکی از آنها را در خیابان می دید شتابان به سراغش می رفت وسلام واحوال پرسی می کرد صورتش را می بوسید. انگاردوست داشت همه اورا دراین حالت ببینند. این چنین ملاقات هایی برایش افتخاری بس بزرگ بود.
به محض این که وارد خانه می شد. شورونشاط وشادابی را وارد خانه می کرد با آمدنش به خانه ،غصه ها،ناراحتی ها واختلافات به فراموشی سپرده می شد. وچنانچه اطلاع پیدا می کردکه بین خواهران وبرادرانش اختلافی بوجود آمده با زیرکی خاص مجلسی را به طریقی مهیا می کرد واز این طریق صلح وآشتی را دوباره احیاءمی کرد. اوبه هیچ وجه حاضرنبود نه تنها دربین خانواده خود حتی میان اقوام ودوستان خود قهر وجدایی حاکم باشد ویکی ازمسائلی که زیاد اورا رنج می داد همین مسئله بود اومصداق تبدیل خاموشی ها به روشنی ها بود.
درکارهای خانه به مادرش کمک می کرد کارکردن درخانه راعیب نمی دانست حتی درحضور مهمانان خانه ظرف می شست وخانه را جاروب می کرد.
به رعایت نظافت وپاکیزگی بسیار مقید بودبه پوشیدن لباس تمیزوسالم اهمیت می داد. همیشه موی سرش را شانه می کرد. اوعلاقه زیادی به استعمال عطر داشت.یک شیشه عطرمحمدی – جانماز کوچک همراه با تسبیح دندانه ریز وشانه ای کوچک جزء وسایل ضروری وهمراهش بود.
از آنجا که پدرش کشاورز بود علاقه زیادی به کار کشاورزی داشت با توجه به این که از جثه نحیف ولاغری برخورداربود اما مقاومت او دربرابر گرما وکارهای سخت وطاقت فرسا قابل تحسین اوپا به پای پدرش از صبح تاشب بیل می زد وعرق سرتاپایش را فرا می گرفت خم به ابرو نمی آورد ولی شب که وارد مسجد می شد آثار خستگی اصلاً در چهره اش نمایان نبود.
کلاس دوم راهنمایی بود که یک برادرش بنام ابوالقاسم کبیری درکربلای 8 مجروح می شود وبعد از مدتها بستری دربیمارستان های تهران ومشهد تصمیم به قطع پای چپ وی می گیرند این مسئله تأثیر زیادی بر روحیه او وارد کرد تصمیم گرفت هر طور شده به جبهه اعزام شود اما از آن طرف برای شرکت درجنگ شرایط سنی ویژه ای مقرر شده بود واو دو سال کم داشت. ابتدا سعی کرد از طریق قانونی اعزام شود ولی تلاش او بی نتیجه ماند بناچار تصمیم گرفت به هر طریق ممکن خودش را به جبهه برساند. اولین بار بطور غیرقانونی بدون اطلاع با خانواده با کاروانی از مشهد به اهواز اعزام می شود و درآنجا پس از سازماندهی متوجه او می شوند واو را به مشهد باز می گردانند. به هرحال او ساکت نمی نشیند شناسنامه اش را دست کاری می کند باز هم موفق نمی شود.
برای بار دوم با کاروانی دیگر از مشهد خود را به اهواز می رساند وآخرالامر متوجه او می شوند. مجدداً او را توسط یکی از برادران سپاهی به مشهد باز می گردانند درمراجعت به شهر قم که می رسند از آن برادر سپاهی می خواهد که به او اجازه دهد جهت دیدار خواهرش از او جدا شود. چند روزی را درمنزل خواهرش درقم سپری می کند. تا اینکه یک روز دایی حسین که ان زمان مسئولیت تدارکات تیپ مسلم ابن عقیل را به عهده داشت عازم جبهه می شود واین بهترین فرصت طلایی برای او بود که آن را مغتنم شمارد و بتواند از این طریق کالبد جسم خود را به آن مدینه فاضله ای که روحش مدت هاست از آن خارج شده ملحق نماید. روز موعود فرا می رسد ساعت ها به دقیقه و دقیقه ها به ثانیه تبدیل می گردد. شاید به نظر من اگر از این شهید عزیز سؤال شود که شب اول قبر برای تو طولانی تر بود یا این شب قطعاً این شب را انتخاب خواهد کرد.
دایی از خواب راحت برمی خیزد اما او اطلاع ندارد که مسافری ناخوانده دارد،ماشین را ازپارکینگ خارج می کند که ناگهان چشم ها به گوشه ای دوخته می شود محمد را می بیند که با چشمانی قرمز و خسته که حاکی از بیدارخوابی دیشب است جلو می آید و خودش را به دست وپای دایی می اندازد وبی قرار اشک می ریزد والتماس می نماید که اورا همراه خود به جبهه ببرد هرچه دایی اصرار می ورزد که خانواده ات راضی نیستند و من بدون رضایت پدر ومادرت نمی توانم تو را همراه خودم ببرم. اما او گوشش به این حرف ها بدهکار نیست.
همچنان دست دایی را محکم گرفته و می گوید باید مرا با خودت ببری به هر حال دایی مجبور می شود که جریان را به اطلاع پدر ومادرش برساند ورضایت آنها را بگیرد به این شرط که با خودش ببردو برگرداند در بدو امر به اتفاق دایی به چم امام حسن (علیه السلام) مستقر در دشت گیلان غرب می رود پس از چند روز توقف و تخلیه باز زمانی که دایی تصمیم به مراجعت میس گیرد محمد حاضر به بازگشت نمی شود هر چه دایی اصرار می ورزد فاید های ندارد. او چگونه می تواند مدینه فاضله ای را که با مشقت ها وسختی های زیاد به دست آورده به راحتی از دست بدهد بالاخره موفق می شود و مدت سه ماه در تیپ مسلم ابن عقیل (علیه السلام)انجام وظیفه می نماید . واز همان طریق به همراه کاروانی به دیدار رهبرخود ابراهیم زمان خمینی بت شکن نایل می گردد.
او با این که از نظر سنی از همه هم سنگرانش کوچکتر بوداما روح بلندی داشت اعمال و رفتارش همه را شیفته خود کرده بود حتی فرماندهان ومسئولین تیپ سخت مجذوب حرکات او شده بودند.
در همین زمان بود که پسر دائیش حسن سروی به شهادت می رسد. آخر حسن قبل از اعزام به جبهه با تنی از دوستانش جهت زیارت امام رضا (علیه السلام)به مشهد امده بودند و چند روزی را مهمان محمد بودند.
لذا خبر شهادت حسن او را سخت بی طاقت کرده بود او خیلی کم به مرخصی می آمد لذا تصمیم می گیرد جهت شرکت در مراسم تشییع پیکر پاک پسر دایی به تهران بیاید و تاهفتم خودش را وقف خدمت به این شهید بزرگوار نماید.
 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
فرازی از وصیت نامه شهید محمد کبیری
بسم الله الرحمن الرحیم
این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند. (امام خمینی ره)
فرازی از وصیت نامه تخریب چی شهید محمد کبیری
عظمت دنیا ، حرکت خورشید ، چرخ ماه و تغییرات ستارگان و گیاهان و جانوران و آنچه در زمین است خداوند برای انسان آفرید تا شکرگزار نعمت هایش باشد و راه او را بپیماید و وقتی نابرابری ها و ظلم  و ستم ، دیده می شود باید به مبارزه برخیزد و با دشمنان خدا مقابله کند هنگامی که هزاران پاکباز و دلباخته بجای حجله عروسی در سنگرهای حق علیه باطل پاسداری می دهند و هنگامی که هزاران جوان سپاهی ، ارتشی ، بسیجی و جهادی و دیگر عزیزان که از جان ومال خود گذشته اند و شهادت در راه خدا را انتخاب کرده اند همانا اینان هستند که زیر بار ننگ و ذلت نرفته اند وسعادت دنیا وآخرت را انتخاب کرده اند.
من هم با همین نیت به جبهه های حق علیه باطل و نورعلیه ظلمت واسلام علیه کفر آمدم اگر دشمن را کشتم از جندالله خواهم بود و یا اگر شهید شدم از پیروان ثارالله خواهم بود که شهید قلب تاریخ است وهمیشه زنده و جاودان.
خداوندا ! در حالی مشغول نوشتن این وصیت نامه هستم که سراسر وجودم را معصیت فرا گرفته و قلبم از کثرت گناه سیاه شده است وبارها از درگاه نامتناهیت طلب بخشش کرده ام ولی به عهد خود وفا ننموده ام.
معبودا! آن قدر توبه شکسته ام که دیگر شرم دارم زبان به توبه  بگشایم . اما ای ستارالعیوب ! این بار توبه ای کردم که تومی خواهی توبه ام را پذیرا باشی که سخت پریشانم. خدایا از تو می خواهم آن لحظه ای که نفس های آخرم را می کشم جز نام مقدست و پیامبراکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم علیهم السلام سخن دیگر برزبانم جاری نشود.
با این وجود اگر توکه مالک من هستی بر من رحم نکنی که بر من رحم خواهد کرد؟
یامولای من ! انت المالک وانا المملوک – مولا جان اگر تو دست رد به سینه ام بزنی دشمنانت آغوششان را برویم باز خواهند کرد. بارپروردگارا چنین احساس می کنم که تابحال هیچ سخنی از ائمه علیهم السلام را نداشته ام لذا از تو می خواهم که در آخرین لحظات عمرم پهلویم بشکند ، صورتم نیلی شود ، از بازوانم درد بکشم واز سینه ام احساس سوزش بکنم ، تا لااقل موتم با معصومین شباهتی داشته باشد.
خداوندا تو می دانی که من فقط برای رضای تو به جبهه آمده ام واین که از قافله عقب نمانم فردای قیامت در پیشگاه روسیاه نباشم.
سخنی با دوستان و آشنایان 
1- خودتان را محاسبه کنید قبل از آن که به حسابتان رسیدگی شود .حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا.  ببینید چقدر ازاعمالی را که انجام داده اید برای رضای خداوند متعال بوده است ، چه مقدار از نمازهایتان در اول وقت و با حضور قلب بوده است چرا که : مایحاسب به الصلواه – چه مقدار لغو گفته و یا شنیده اید. والذینهم عن الغو معرضون- با این که چه مقدار وقت خود را به بطالت گذرانده اید.
2- همیشه از عجب و غرور پرهیز کنید و وکبر را همواره از خود دور کنید.
3- از مقام ولایت تبعیت کنید.
4- جنگ را فراموش نکرده و مردم را به اصلی بودن مسئله جنگ متذکر شوید.
5- در حفظ وحدت مسلمین تلاش کنید و کارساز یکدیگر باشید.
        بگذار تابگریم چون ابر در بهاران      کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
والسلام علیکم.
 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
پدر هم رفت…
پدر شهید محمد کبیری به ملکوت اعلی پیوست.
حاج شعبانعلی کبیری (پدرشهید محمدکبیری )درسانحه رانندگی دار فانی را وداع گفت.
در روز دوشنبه 4شهریور درمسیر مشهد بود که از بین ما رفت.روزهای آخرین این پدر عزیز شوق زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها)به سرش می زند با همه فرزندانش خداحافظی می کند حتی با محمد..
عازم شهر مقدس قم می شود و قریب ده روز در آنجا ساکن می شود وبعد از وداع از حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) عازم  مشهد مقدس می شود.که دربین راه….
ایشان را شبانه به مشهد منتقل کرده و فردای آن روز یعنی سه شنبه در باغ دوم خواج ربیع درقبرستانی که   پدر ومادرش و محمد عزیزش هم در آنجا مدفون هستند به خاک سپرده می شود.
یقینا اوبهشتی است:
-پدرشهیدبود وشهید به یقین اوراشفاعت می کند.(روایت داریم شهید وارد بهشت نمی رسد تااینکه پدر ومادرش هم همراه اوبیاید)
 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
خودت خوبی که بچه هات خوبند:
در سفری که مقام معظم رهبری به دیدار خانواده شهدا آمده بودند . معظم له وارد منزل پدر این شهید شده     و با ایشان گفتگویی کردند . درخلال بحث حضرت آقا فرمودند که آیا از بچه هایت راضی هستی ؟ ایشان عرض کردند بله الحمدلله همه خوبند .آقا فرمودند خودت خوبی که بچه هات خوبند.(نقل از داماد خانواده-حجه الاسلام محمد حسین قاسم پور).
برای مادر شهید هم حتما دعا کنید ،دربستربیماری است….
خاطره ای از دکتر علیرضا حسین پور
محمد کم حرف ,  ریز  ولی فرز و فعال  با قیافه بچه سال  مسئول کاشت مین در حلبچه بود و مدتها در خط مقدم مشغول به فعالیت بود و من به مسئولین توصیه کردم که بهتر است تعویض شوند و این کار انجام شد وقتی  محمد فهمید که من اینکار را کردم بسیار ناراحت شد و با من حرف نزد بعد گفتند مشکلی پیش آمده و حتما ایشان باید برگردنند او لحظه رفتن به من نگاه کرد و لبخندی زد او با مین ضد تانک M19  مصداق این فراز از وصیت نامه اش :
یامولای من ! انت المالک وانا المملوک – مولا جان اگر تو دست رد به سینه ام بزنی دشمنانت آغوششان را برویم باز خواهند کرد. بارپروردگارا چنین احساس می کنم که تابحال هیچ سخنی از ائمه علیهم السلام را نداشته ام لذا از تو می خواهم که در آخرین لحظات عمرم پهلویم بشکند ، صورتم نیلی شود ، از بازوانم درد بکشم واز سینه ام احساس سوزش بکنم ، تا لااقل موتم با معصومین شباهتی داشته باشد.
شد و من را حیران و مبهوت ساخت خدایش بیامرزد و با اولیا و صلحا محشور فرماید انشاء الله
 شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
شهید محمد کبیری تخریب چی لشکر 5 نصر
مجنون سکوی پرش
همه چیز از آن روز شروع شد، همان روز که تعدادی از نیروهای تازه وارد به جمع ما پیوستند تا حلقه تخریب چیان تکمیل تر گردد ، رسم بچه های قدیمی تر واحد این بود که همه دور هم جمع می شدند و جلسه ای را تشکیل می دادند تا از همان بدو ورود کسی احساس غریبی نکند وهمه را برادر خودش بداند.
در آن جلسه محمد که خودش را معرفی کرد مهرش به دلم نشست . انگار سالها بود که او را می شناختم . محمد کبیری هستم . بسیجی و از مشهد. جلسه که تمام شد به سمتش رفتم  و با یک صحبت کوتاه  باب دوستی را باز کردم  و برای اینکه از او بیشتر بدانم چیزهایی را پرسیدم و اینطوری شد که دوستی با او شکل گرفت. دوستی  که  دنیایی دیگر را به رویم گشود و مرا متحول کرد. شانزده هفده سال  بیشتر سن نداشت اما خیلی بیشتر از سنش می فهمید .این را بعدها که با  او بیشتر دوست شدم  فهمیدم.
محمد خیلی زود در بین بچه ها شاخص شد ، به مرخصی تو شهری نمی رفت و می گفت : این رفتن ها ما را از شهادت  دور می کند ، فکر و دل ما را بخودش مشغول می کند. خورد وخواب کمی داشت. بیشتر از همه در دعاها منقلب می شد و وقتی سر از سجده برمی داشت زمین خیس اشک بود.
گوی سبقت را از همه ربوده بود حتی از جعفر ضروریان. محمد صاحب بسیاری از کمالات معنوی بود . بدون آن  که ذره از آن را بروز بدهد و یا در صدد بروز آن برآید . از همان روزهای اول مسیرش را مشخص کرده بود. دائم سرش توی قرآن ومفاتیح بود. یک لحظه به خودش اجازه نمی داد وقتش به  بطالت بگذرد. مثل خیلی از سابقه دارهای تخریب محلی را برای راز و نیازهای شبانه اش انتخاب کرده بود و هرشب در آنجا گرم عبادت می شد.
با وجود این هراس که نکند از من  دلخور شود، باز کنجکاو شدم تا جلوه های خداپرستی اش را به چشم  ببینم هر چند که او راضی نباشد. در یکی از همین شبها از نزدیک حال خوشش را دیدم، بلند گریه می کرد. اگر کسی او و روحیاتش را نمی شناخت  فکر می کرد که او چه گناهان زیادی مرتکب شده که برای بخشش آنها این قدر استغاثه می کند. چیزی نگفتم ، فقط  نگاهش کردم.
نخواستم خلوتش را با یک مداخله بی جا برهم بزنم . صبح روز بعد گفتم : دیشب اسمی از من توی دعاهایت  نبرد. وای به حالت اگر از فردا توی آن خشاب چهل تیری ات نباشم ، لو می دهمت. ابتدا سعی کرد مسیر را منحرف کند اما وقتی سماجتم را دید کم آورد. خندید و از روی تواضع گفت : من خودم از همه محتاج ترم روزها گذشت و بین ما انس و الفتی باور نکردنی شکل گرفت تا این که به جزیره مجنون اعزام شدیم  شرایط سختی بود عراق دائماً آتش می ریخت . شرجی بودن هوا و نیش پشه های سمج ومعروف جزیره هم کلافه مان کرده بود. همین عوامل باعث می شد تا فرماندهان نیروها را هر ده پانزده روز تعویض کنند. با وجود همه این مشکلات محمد سه ماه مرخصی نرفت ودر خط مقدم ماند می گفت: من تازه جای خودم را پیدا کرده ام. پشت جبهه کاری ندارم که بخواهم بروم.
آن قدر برماندنش اصرار داشت که بچه ها برای این که او را به مرخصی بفرستند تا پدرومادرش را ببیند دست بکار شدند ونقشه کشیدند یک روز جعفر آمد گفت : از مشهد تلگراف زده اند که پدرت مریض است ،تو باید زود بروی محمد که دستشان را خوانده  بود با خنده گفت : اگر مریض است خدا شفایش بدهد واگر هم فوت کرده خدا رحمتش کند، خط مقدم از این چیزها واجب تره.
جعفرهاج وواج ماند. چیزی نگفت واز سنگر رفت بیرون . چند روز بعد مسئول محور یکی از بچه ها را فرستاد تا محمد را متقاعد کند. ولی باز محمد چنان محکم صحبت از ماندن کرد که او هم بی نتیجه رفت.  دست آخر محمد کرمانی مسئول ستادمان آمد او را با خودش برد واگرنبود اصرار و پافشاری برادر کرمانی، محمد اصلاً حاضر به ترک خط مقدم نمی شد. موقع حرکت به بچه ها گفت : قدر شبها و روزهایی که آن جا هستید بدانید بعداً افسوس میخوردید……محمد کبیری بعدها در حلبچه به شهادت رسید و پاداش حضور مداومش را در سنگرهای جهاد علیه دشمن دین گرفت.
نقل از :سید محمد جواد محمدزاده همرزم شهید
برداشت از : روزنامه قدس دوشنبه 14/9/1379

عارف نوجوان

واحد تخریب مملو بود از فرشتگان زمینی که گویا آمده بودند تا راه  خوب زیستن و خوب مردن را به ما بیاموزند . آن چنان آمیزه ای از عشق و شور بودند که تو می پنداشتی اینجا قطعه ای از بهشت و حتی زیبا تر از بهشت است.
عشقشان آسمانی بود و لحظه های شان ناب ناب. حرفهایشان بوی خدا می داد و وسعت سینه هایشان یه دنیا راز نگفته در خود ذخیره داشت. . . و هر از چند گاهی تنی چند از آنان شهید و بعضی از آن ها آنقدر خوب و مورد توجه که هرچه از خدا می خواستند مستجاب می شد.
یکی از این شهدا محمد کبیری بود که در واحد تخریب لشکر 5 نصر خدمت می کرد.بسیجی پاک و کم سن و سالی بود.بیشتر از سنش می فهمید و معرفتش به قدری بود که بین بقیه بچه ها دارای محبوبیت و ارج و قرب خاصی شده بود.
همه به سرش قسم می خوردند وقتی کسی می خواست موضوعی را خیلی جدی مطرح کند می گفت:به جان محمد راست می گم.وقتی به او نگاه می کردیم غبطه می خوردیم که یک نوجوان بسیجی تا چه حد توانسته به این درجه از معنویت دست یابد.
محمد در یکی از روزها که به همراه گروهی برای شناسایی و چک کردن میدان مین رفته بود بر اثر انفجار یک مین مجروح شد .شدت موج انفجار تمام بدنش را کبود کرده بود.
یکی از بچه های تیم با وجود اینکه مجروح شده بود خودش را به خط رسانید و به بقیه خبر داد. بچه ها به هر صورت که بود او را از میدان خارج کردند و موفق شدند قبل آنکه دشمن منطقه را زیر آتش خود بگید آنجا را ترک کنند.
با اینکه می دانستیم او خوب نمی شود اما امیدمان را از دست ندادیم و همان شب برای شفای عاجلش مراسمی برگزار کردیم و هفت سوره خواندیم.
یکی از بچه های واحد که با محمد عقد اخوت بسته بود و مثل دو برادر در همه صحنه ها با هم بودند با او با عقب رفت و بعد هم با هواپیما به تهران انتقالش دادند.ریه های محمد بر اثر موج انفجار آسیب دیده بود به طوری که نفس کشیدن برایش مشکل بود.
در داخل هواپیما حنجره اش را سوراخ می کنند تا نفس کشیدن برایش راحت تر باشد .تلاشی که گروه پزشکی داخل هواپیما به عمل آوردند نتیجه نداد و محمد شهید شد،همان دوستش از ابتدا تا معراج شهدا و مراسمات عکس می گرفت.
می خواست خاطرات لحظه های آخر را برای خودش و ما جاودانه سازد.چند روز بعد که درب دوربین را باز می کند تا فیلم را دربیاورد می بیند اصلا دوربین فیلم نداشته و او تمام این صحنه ها را از دست داده است از این که می دید هرچه عکس گرفته بیهوده بوده خونش به جوش آمده بود.شاید خودش و ما را می توانست قانع کند اما نمی دانست جواب خانواده را چه بدهد که همه دلخوشی شان به عکس هایی بود که اومی گرفت.
در همین گیروداد وصیت نامه محمد را پیدا کردیم.پس از حمد وثنای خداوند بزرگ و توصیه خانواده و دوستانش به پیروی از امام امت و صبر پیشه کردن ،چند چیز از خداوند خواسته بود که همه مارا دگرگون کرد.آرزو کرده بود که تا در هنگام شهادت علی اصغروار حنجره اش شکافته شود .و در پایان تقاضا کرده بود کسی از جنازه اش عکس نگیرد که راضی نیست. . .
وصیت نامه را که می خواندیم همه می گرستیم . محمد آن نوجوان معصوم آنچنان که خود خواسته بود به شرف شهادت نایل آمده بود و عقل من از درک آنچه دیده بودم واکنون می خواندم نا توان بود.

نقل از: سعید رضا وطنی همرزم شهید محمد کبیری

شوق دیدارحق

آن زمانی که محمد می خوست برودجبهه ، برادرش تازه با یک پای قطع شده از جبهه برگشته بود  ودر همان روزها محمد اصرار داشت تا به جبهه برود و جای خالی برادرش را پر کند.درمقابل پافشاری او گفتم پسر جان باید برادرت را کمک کنی ، همینکه او رفته بس است.
گفت: برادرم حقش را رفته. من هم باید حقم را بروم ، دشمن تجاوز کرده وباید مقابلش بایستیم. حرفهای بزرگتر از خودش می زد وقتی می دید حریف من نمی شود از راه دیگری وارد می شد ومی گفت : با این سرسختی آیا می توانی (فردا) جواب امام حسین علیه السلام رابدهی اگر برای حرفهای دیگرش دلیل می آوردم این یکی برایم سنگین بود بااین حرف ها بیدارمان کرد تا قبل از این به جبهه و جنگ این طور نگاه نمی کردیم وقتی می دیدم یک جوان برای دفاع از دین و انقلاب این چنین معتقد است شرمند می شدیم برای این که آرامش کنیم گفتیم صبرکن از مکه که ان شاء الله برگشتیم برو.
مشرف شدیم بیت الله الحرام همان سالی که حجاج به شهادت رسیدند از سفر با وجود خطر زیاد به سلامت به وطن آمدیم مسایلی را که اتفاق افتاده بود تعریف کردیم محمد گفت : خوب شد شهید نشدید و الا تا مدتها نمی توانستم عازم جبهه شوم.
 چند روزی گذشت مجدد صحبت را باز کرد واز جبهه گفت حاج آقا با قرآن استخاره گرفت و گفت حالا وقت خوبیه!!
سوره مبارکه یوسف بود.حاج آقا آهی کشید وبعد….ان شاءالله خیر است . محمد خیلی خوشحال شد می خواست پر دربیاورد.
……یازده ماه جبهه بودسه بار …………………………….

برات شب قدر

با صحبت حاج ماشاءا.. آخوندی چه محشری بر پا شد. صدا دیگر شکل زمزمه نبود ،هق هق گریه هم نبود،فریاد بود.فریادی که از نمازخانه بچه های تخریب به آسمان بلند می شد:بچه ها قدر خودتان را بدانید .حالا که توسل خوبی پیدا کرده اید بگذارید بگویم شاید به همین زودی دو نعمت از ما گرفته شود،یکی نعمت جنگ و دیگری نعمت شهادت…
تصور اینکه روزی نعمت شهادت به زوال بیاید همه ما را به گریه انداخته بود .گویی با شنیدن این حرف برای همیشه درهای امید را به روی خودمان بسته می دیدیم.آخر شهادت طلبی در بین بچه های تخریب و اطلاعات ارثی بود که از فرمانده هان شهید به ما رسیده بود.
صدای گریه علی علی بچه ها در شب احیاء نوزدهم مجلس را از دست حاجی آخوندی خارج کرده بود و هرچه تلاش می کرد تا آرامشان کنند موفق نمی شد.تا به حال آنطور عزاداری نکرده بودیم.
پس از سالها هنوز هم خوب به خاطر دارم که چگونه محمد پس از اتمام مراسم همانطور که پهنای صورتش را اشک گرفته بود ،دستهایش را بالا آورد و با صدای بلند گفت:ای خدا ما جواب شهدا را چی بدهیم اگر شهید نشویم.و بعد با صدای بلند تر گفت :ای خدا چی می شود عملیات بشود . ما هم در آن عملیات شهید بشویم .و چنان با زاری و تضرع شهادتش را از  خدا می خواست که ذره ای اجازه ندادیم این شک و تردید در دلمان جای بگیرد که :شاید او بماند تا انقلاب از وجود با برکتش بهره مند شود.خودش را برای شهادت آماده کرده بود و این را از کارها و حرفهایش و از مناجات هایش به راحتی می شد فهمید.
بارها دیده بودمش که بعد از نماز چقدر گریه می کرد،همه ما به این یقین رسیده بودیم که محمد رفتنی است اما هنوز هم نمی دانم سبب آن همه یقین قلبی چه بود.
درست در همین روزها بود یکی از بچه ها خواب دید که هفت از نفر از بچه های واحد به زودی به شهادت می رسند.وقتی براتی مقدم و حسین غلامی شهید شدند دریافتیم که محمد هم به شهادت می رسد.و آن خواب تعبیر خواهد شد.
گرچه مدت زیادی نگذشت که مناف زاده،عظیمی،گرامی و اسکندری ،این هفت تن یکی پس از دیگری از زمین تا آسمان هفتم پرکشیدند.
فردای آن شب حرفهایش را به شوخی گرفتیم و هرکس چیزی گفت.اما او در حرفهایش خیلی جدی بود.ادامه جنگ سرنوشت ما دو تن را به گونه ای کاملا متفاوت رقم زد .او و یک گروه چهل و پتج نفره از جمع ما جدا شدند تا به منطقه حلبچه بروند و من ماندم و خاطرات خوب با محمد بودن،لحظه وداع خیلی سخت بود.
نوحه ی: ای کاروان آهسته ران،آرام جانم میرود .چنان فضای این وداع را غمگین کرده بود که من بی اختیار منقلب شده بودم و بلند بلند گریه می کردم.
حسن امانلو که حال و روزم را فهمیده بود جلو آمد و گفت:خوشحال باش چون تورا با بچه های اطلاعت می فرستند آن جا هرکس را اعزام نمی کنند….و سعی کرد آرامم کنند.
محمد رفت ولی برایم نامه می نوشت تا اینکه خبر شهادتش را آوردند.درست به همان نحوی که در وصیت نامه اش از خدا خواسته بود.با سینه ای شکسته و حنجره ای خونین.

نقل از :سید محمد جواد محمدزاده همرزم شهید محمد کبیری

نامه ها(شهید محمد کبیری)
نامه شماره8
ولئن قتلتم فی سبیل الله أو متم لمغفرة من الله و رحمة خیر مما یجمعون
اگر در راه خدا کشته شده یا بمیرید در آن جهان به آمرزش ورحمت خدا نائل شوید و آن بهتر از هر چیزی است که در حیات دنیا برای خود فراهم توان کرد (آل عمران/156)
حضور پدر و مادرم امیدوارم که حالتان خوب باشد واگر از احوالات فرزند حقیر خودتان محمد را خواسته باشید به شکرانه خدا به دعاگویی شما مشغول می باشم.پدر ومادرعزیزم دراین برهه از زمان برای فرزندتان آرزوی پیوستن به علی اکبرحسین (علیه السلام)را داشته باشید وبرخود ببالید که امانت خدا را به خود خدا برگردانیدید.
آرزویم این است که مرگم برای اسلام سربلندی وبرای شما {پدرومادرم}افتخار وبرای ملتم درسی باشد ودر آخر غیر از شما واز تمام فامیل حلالیت می طلبم وانشاءالله مرگم باعث تداوم بخشیدن هرچه بیشتر انقلاب اسلامی باشد.خداوند همه مارا امتحان می کند باید صبر واستقامت داشته باشیم.
سرانجام ما خاک شدن است چرا این جان رابه جای این که رفته رفته به نابودی می رود.قبل از اینکه بپوسد با خدا معامله نکنیم. شکر کنید که فرزندی تربیت کرده اید که اگر برای اسلام سودمند نبوده است به باطل کشیده نشده ودر راه حق جان را به جان آفرین تسلیم کرد.
خواهرانم همیشه بدانید که حجاب شما کوبنده تر از خون سرخ شهیدان است. ودر آخر از خدای می خواهم ما را به راه راست هدایت کند ومرگ ما را شهادت در راهش قرار بدهد.
به امید پیروزی هرچه بیشتررزمندگان اسلام.
نامه شماره 7
باسمه تبارک وتعالی
با سلام بر ولی عصر (عج الله تعالی فرجه الشریف) ونائب برحقش امام خمینی.
حضور محترم پدر ومادر عزیزم سلام زیادی می رسانم واز درگاه حق تعالی سلامتی شما را خواهانم.اگرخواستار سلامتی من هستید حال من بسیار خوب است و دعاگوی وجود شریفتان هستم. احتمالاً نامه ام موقعی خواهد رسید که چند هفته ای از مأموریت ام گذشته است وشاید هم این مدت بیشتر به طول بیانجامد.
شما صبرکنید برای رضای خدا و ان الله یحب الصابرین .به درستی که خداوند صبرکنندگان را دوست می دارد.سعی کنید اجر و پاداش خودتان را با اندکی غفلت برباد ندهید ورضای خدا را درنظر داشته باشید واین که فرزندتان را برای چه کاری رهسپار جبهه نموده اید وهدف اصلی کدام است. مگر نه اینکه برای پیشبرد انقلاب شکوهمند اسلامیمان قدم در این راه گذاشته ایم وبا جان و مال کمر همت به این انقلاب بسته ایم.
پس چرا دراین لحظه که جبهه ها به تک تک نیروها احتیاج ضروری دارد ما غفلت کنیم.آیا ادامه دهندگان راه حسین (علیه السلام) نیستیم{البته من این لیاقت را درخودم نمی بینم که نام بسیجی را برخود بگذارم} واین که من هیچ کاره ام واز دست من هیچ کاری برنمی آید؟ آیا بدون من جنگ تمام می شود  ؟ آیا باید به سهم خود در این وادی مقدس خدمت کنم یانه- آیا روزی نخواهد رسید که از ما پاسخگویی به عمل آید.وآیا جوابی برای ان داریم.
اگر از من بپرسند چرا به اسلام خدمت نکردی با این که توانش را داشتی واز شما بپرسند چرا مانع فرزندتان شدید از رفتن به جبهه ؟مگر ندیدید که اسلام در خطر هجوم کفاراست؟آیا من وشما جوابی داریم به آنها (خدا وائمه معصومین سلام الله علیهم)بدهیم؟
البته من شما را نمی گویم چرا که شما الحمدلله به این مسائل آگاه هستید وآگاهانه قدم در این راه گذاشته اید.مقصود من این است که اینک که حضور درجبهه لازم است چرا دریغ کنیم ؟ما که چند صباحی در این وادی نخواهیم بود وهمگی بسوی او خواهیم رفت. انالله وانا الیه راجعون. همه از خداییم وهمه بسوی او باز خواهیم گشت .پس باید دراین راه توشه وآذوقه ای به همراه ببریم وچه توشه ای بهتر از تقوی .اوصیکم بتقوی الله ونظم امرکم.از دعا یادتان نرود که سلاح مؤمن است.
شبهای سیاه راسحرخواهم کرد           پیوسته به خورشید نظر خواهم کرد
بااسب شهادت از تنگه شوق                   چون باد به کربلا سفرخواهم کرد
اگرخواهی شود حق از تو خشنود                   نگر در سوره طه چه فرمود
بدست آور عطای طاعت حق                         که تاواصل شود بررب معبود
نامه شماره5
باسمه تعالی
     خدایاهمه مارابه راهت عاشق بگردان                        خدایا دوست دارم پروانه وار درعشق تو بسوزم
                     ربنا اغفرلی ولوالدی وللمومنین یوم یقوم الحساب “ابراهیم/41”
حضورمحترم پدرومادرم سلام علیکم.
امیدوارم که انشاءالله حالتان خوب باشد ودر پناه ایزد منان سالم وخوب بسر ببرید.پدر ومادرم نمی دانم چه بنویسم از کجا بنویسم اما یک چیزی می نویسم بعنوان تذکر نه به شما بلکه به تمام مردم وغیره……
هرچند کوچکتر از آنم که بخواهم برای شما پدر ومادرعزیزم چیزی بگویم ، چون خودتان بهتر از ما می دانید می خواهم با این کار شاید خود تحت تأثیر قرار گرفته وانجام بدهم. می دانم ناراحتید برایم اشک نریزید چون کل یوم عاشورا وکل ارض کربلا ناراحتی شما به ناراحتی اصحاب امام حسین (علیه السلام) نمی رسد وبرای آن ها اشک بریزید و به یاد روز عاشورا قطعه قطعه شدن پیکر امام حسین (علیه السلام)اشک بریزید.
خانواده عزیزم از یاد خدا غافل نشوید. پیرو امر الهی باشید.از غفلت یاد خدا بپرهیزید تنها حرفم به شما یک چیز است (الهی هب لی کمال انقطاع الیک) خدایا به من از منت وجود خودت نه به عمل کم ما ،به سخاوت خود ببخش برای ما که فقط تو را داشته باشیم و از غیر تو بپرهیزیم،امام را تنها نگذارید.
پدر ومادر اگر بدی ،خوبی از فرزند حقیرتان دیده اید، ببخشید، کلاً از تمام برادران وخواهران حلالیت می جویم واز همگی التماس دعا دارم.
نامه شماره 4
بسم رب الشهداء والصدیقین
با سلام ودرود بر رهبر کبیر انقلاب و با سلام درود بر شهدای صدر اسلام تا کنون و با سلام و درود بر مجروحین که در بیمارستان ها روی تخت دراز کشیده اند و آرزو دارند برای یکبار هم که شده خوب بشوند و پا به جبهه بگذارند .
خدایا تمام مجروحین و معلولین را شفاعت عنایت بفرما.
حضور پدر ومادرم امیدوارم که حالتان خوب باشد ودر کارهایتان موفق و مؤید باشید و اگر احوالات فرزند حقیر خودتان را خواسته باشید به حمدلله به دعا گویی شما مشغول می باشم وتنها خواهشم این است که از دعا برای شفای معلولین و مجروحین ، آزادی اسراء وطول عمر امام عزیزمان فراموش نکنید.
خواهش می کنم قدر اماممان ر ابدانید بیاییم بدانیم کی بود از کجا آمده؟
دعا کنید که رزمندگان اسلام هر چه زودتر به کربلای حسین (علیه السلام) آن جایی که خونهای زیادی ریخته شد. آن جایی که امام حسین را شهید می کنند. آن جایی که امام حسین (علیه السلام) با72تن از یارانش با لشکر دشمن مبارزه می کنند و در آخر پیروز و به شهادت نائل می گردند.
آه خدایا ما را با شهدای عاشورا محشور بگردان وما را از یاران امام حسین (علیه السلام) آن فرمانده سپاه اسلام قرار بده و در آخر از شما پدر ومادرم ، برادران من ،خواهرانم می خواهم دعا کنید که به آرزویم برسم.
پدر ومادرم با شما خداحافظی می کنم .به امید پیروزی رزمندگان اسلام.
حضور محترم برادر جانبازم جواد سلام می رسانم. خوش به حال شما که یک قسمت از بدنتان را هدیه کرده اید، آری شما شهید زنده هستید.خوش بحال شما.
نامه شماره 2
بسمه تعالی به نام الله پاسدار ارزش های متعالی انسان و هستی بخش جهانیان .و سلام درود بر یگانه منجی عالم پرچم دار راه کعبه دلهای پر فروغ حضرت مهدی عج و با سلام بر نایب بر حقش روحی لک فدا آن قلب تپنده دلهای بی تپش و آن شارژ کننده دلهای بی ژرف،و با سلام و درود به شهیدان شاهد آن شیفتگان عاشق و تشنگان جام گوارای شهادت .
آنان که با درخشش قطره قطره خون خود آفتاب را شرمسار کردند (من دوست دارم شهید شوم.امیدوارم که به آرزویم برسم .خدایا عاشقم عاشق ترم کن )من پیامی ندارم فقط به پدر و مادرم می گویم اگر من به آرزوی دیرینه ام که سال هاست به انتظارش هستم رسیدم گریه و زاری نکنند دشمنان خوشحال می شوند .خوشحال باشید که امانت خدا به نحو احسن به خدا برگردانده اید.
ما که آخر باید از این دنیا برویم پس چه بهتر که شهادت را انتخاب کنیم از خواهرانم تقاضا دارم حجاب اسلامی خود را حفظ کنند  و از دعا یادشان نرود.(و از برادرانم تقاضا مندم سنگرم را خالی نگذارند و اسلحه ام را بردارند و راهم را ادامه دهند)و پیام من به ملت قهرمان و مسلمان همیشه در صحنه و در خط امام این است که امام را تنها نگذارند و جبهه ها را خالی نگذارند و سلام من بنده حقیر را به امام برسانید و در پایان اگر شهید شدم و امیدوارم که می شوم ،من را در خواجه ربیع به خاک بسپارید و اگر می شود پهلوی قبر پسر داییم به خاک بسپارید .دیگر حرفی ندارم.خدا حافظ به امید پیروزی هرچه بیشتر رزمنده گان اسلام و آزادی قدس…
پسرشما :محمد کبیری
بسم رب الشهداء والصدیقین
نامه شماره 1
به نام خدا و به نام او که منزه وبا منزلت است به نام او که مقدس است وبنام او که علام الغیوب وستارالعیوب است وبنام او که رب العالمین است ودرود وسلام ما بر ذات اقدس رسولش محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) آخرین اختر نبوت وخاتم الانبیاء رسول رسالت ،احمد ومحمود وابوالقاسم محمد واین ذکر و ورد از ما همیشه بر زبان جاری است “اللهم صل علی محمد وال محمد”
سلام بر انصار اباعبدالله .سلام براصحاب رسول الله.سلام برحزب الله لشکرحمدالله دشمنان عدوالله سربازان روح الله که در پی تداوم بخشیدن حکومت بقیة الله می نبردند در جهاد فی سبیل الله تا که نظر کنند به وجه الله.
بدانید اگر من شهید شدم این انتخاب من بوده واگر نائل شدم مسئولیتی که درمقابل این انقلاب بر دوش من گذاشته شده به انجام رسانده ام برادران و خواهران سعی کنید در زندگی تقوای الهی را پیشه کنید.به حبل الله چنگ بزنید و متحد ویک صدا از خون شهیدان و خط امام پاسداری کنید.شعارمکتب ،وحدت ومقابله واطاعت از رهبری پیامبرگونه امام بزرگوارمان را سرلوحه حرکت خود قرار دهید.
سازش با هیچ نیروی باطلی راه ندهید چرا که در غیر این صورت باعث پایمال شدن خون شهیدانی که در آخرین دم پیام استقام سرودند خواهید شد.مادر وپدرم بدانید من تصمیمم را گرفته بودم همانطور که برادرانم به استقبال شهادت رفته اند من هم به استقبال شهادت می رود هرچند می دانم راهی که می روم پرخطر است وبرگشت ندارد ولی خوشحالم خواهد شد که دشمن اسلام را بکشم حتی اگز کشته شوم.
بدانید مرگ همیشه در کمین استو هرگاه ممکن است به شما حمله می کند پس توشه آخرت را زیاد کنید ودر راه خدا جهاد کنید و اگر غیر از این باشد وای برشما که دیگر راهی نیست پس چه مرگی بهتر از کشته شدن در راه خدا.
آخرین توصیه این که برادران عزیز ومسلمانم تا خون در رگ و بدن دارید دست از یاری امام خمینی مرجع عالیقدرو نایب امام زمان برندارید از شما می خواهم که قدر این نایب برحق حضرت مهدی (عج الله تعالی فرجه) را بدانید که اطاعت او واجب شرعی است. امیدوارم این انقلاب زمینه ساز انقلاب مهدی (عج الله تعالی فرجه )باشد.
باعرض معذرت وسلام مجدد به شما ،چندعرض کوچکی داشتم که خدمت شما می گویم.
– پدر ومادرم اگر می توانید تا جایی که برایتان امکان دارد از روزه ونماز برایم فراموش نکنید.
– پدراگر برایتان قادر است من را درکنار پسر دائیم میرزا محمد کبیری خاکم کنید واگر امکان نداشت در قسمت های دیگر خواجه ربیع در کنار شهیدان به خاک بسپارید.
– پدر ومادرم ، خواهرانم و برادرانم ودوستانم وخویشانم امیدوارم که از من گذشته باشید وبرادر حقیرتان را حلال کرده باشید واز دعا برای شهیدان وامام بزرگوارمان فراموش نکنید.
خدایا خدایا تاذ انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار.
خدایا عاشقم عاشق ترم کن.
والسلام علیکم- فرزند حقیر شما : محمد