روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (9)
فصل چهارم
کاپیتان تیم
باغلامرضا 7 سال تفاوت سنی داشتم او متولد 41 و من 48 بودم اما رابطه صمیمی داشتیم آن موقع نمی دانستم علت علاقه ام به اوچیست؟ اما وقتی به آن ایام فکر میکنم به یاد آرامش چهره و خوش رفتاری او می افتم ایثار و فداکاری و اخلاص او من را مجذوب خودش می کرد در همه امور روز مره پیش قدم می شد به این فکر نبود که این کار وظیفه کیست با صداقت به انجام امور خانوادگی مشغول می شد بعد از گذشت چند دهه از شهادتش هر گاه به یاداو می افتم طاقت فراقش را ندارم ، بغض گلویم را می گیرد به گوشه ای می نشینم و با او درد و دل می کنم ناصر در حالی این جملات را بریده بریده بیان می کرد که اشک بر گونه هایش جاری بود
مادر شهید از راه رسید ناصر را گریان دیدگفت:او همیشه این جوریه ، تحمل حرف زدن از غلامرضا را ندارد دلش می شکند و اشک هایش جاری می شود.
قرار بود بین نوجوانان روستا های بنار سلیمانی و بنار آب شیرین مسابقه فوتبال دوستانه ای در روستای بنار سلیمانی برگزار شود همه بچه ها در کنار زمین جمع شدند بازیکنان روستای رقیب لباس ورزشی نداشتند غلامرضا کاپیتان تیم بود بازیکنان را جمع کرد و گفت دوستان ، تیم رقیب لباس ورزشی ندارند آن ها مهمان ما هستند یک پیشنهاد دارم که همه ما لباس های ورزشی خودمان را به تیم رقیب واگذار کنیم همه ی بچه ها پیشنهاد غلامرضا را پذیرفتند تیم رقیب هم که از این پیشنهاد خوشحال شده بودند پذیرفتند وبا لباس تیم بنار سلیمانی تاآخر وقت بازی کردند و شد خاطره ای زیبا و بیاد ماندنی برای بچه ها و موجب صمیمیت بیشتر آن ها گردید.
دلجویی از سالمندان
غلامرضا تحت تاثیر روحیه معنوی پدر و مادر قبل از سن تکلیف به نماز می ایستادو حتی روزه میگرفت با او در دوره ابتدایی همکلاس بودم در بازی ها داوری او مورد قبول بچه ها بود روحیه ای آرام داشت و عصبانی نمی شد.
ساعت ورزش بود بچه ها باتب و تاب فراوان در زمین فوتبال مشغول بازی بودند پیرمردی در حال عبور از زمین فوتبال بود. همان لحظه توپ روی پای یکی از بچه ها قرار گرفت او هم به قصد اذیت توپ را به سمت پیرمرد شوت کرد و موجب اذیت وآزار اوشد غلامرضا بیش ازدیگران ازآن حرکت بازیکن ناراحت شدوسعی کرد از پیر مرد دلجویی کند خودش هم اهل این کار ها نبود او در برابرمردم احساس مسئولیت می کردطبق معمول درفصل تابستان خانواده ها فرزندان خودرا پی گله می فرستادندنوعا بچه ها تمرد میکردند اما غلامرضا با طیب خاطر گوش به فرمان پدر بود.
تا قبل از سال 1350 روستای بنار سلیمانی فاقد مدرسه بودبه همین خاطر دانش آموزان هر سال در یکی از منازل شخصی به تحصیل مشغول می شدند.
اوایل دهه 50 مدرسه ای ساخته شد اما فاقد امکانات بود روستا هم فاقد آب و برق بود مدیر مدرسه با کمک دانش آموزان آب مورد نیاز مدرسه را از رودخانه همجوار تامین میکرد غلامرضا بیشترین همکاری را با مدرسه داشت.
رئیس شورا
سردار شهید کرامت اهل دلبستگی به دنیا نبود ، آخرت محور بود.. ریشه این خصوصیت ارث خانوادگی و پدری بود که به او می رسید چون پدرش ساده زیست بود منزل او بسیار فقیرانه و حتی از بقیه مردم روستا سطح پایین تری داشت در جریان زلزله اوایل دهه 60 بیشتر ترین آسیب را خانه حاج حیدر دیده بود که ستاد باز سازی 2 اتاق کوچک برای ایشان ساخت حاج حیدر اهل دنیا نبود بلکه عاشق قرآن و نماز بود و همین روحیه موجب مقبولیت اونزد مردم شده بود در جریان تشکیل اولین دوره شورای اسلامی روستا ،حاج حیدر با رای اکثر مردم به عنوان رئیس شورا برگزیده شد و تا سالها به مردم خدمت می کرد. مردم به او اعتماد داشتند و شورا را با حاج حیدر می شناختند نه تنها پدر بلکه مادر نیز عاشق اهل بیت بود و فرزندانش را مثل خود تربیت نمود.
مادر غلامرضا می گوید: بچه هایم را با ذکر و لالایی هایی که سرشار از عشق به خدا و اهل بیت عصمت و طهارت است شیر می دادم و خواب می کردم .
گاه گاهی در عالم رویا به محضرشان شرفیاب می شدم چه حال و هوای با صفایی داشتم در حالی از خواب بیدار می شدم که قلبم لبریز از نور الهی و ائمه بود که واقعا توانایی بیانش را ندارم پدرش نسبت به نان حلال بسیار حساس بود میگفت می خواهم فرزندانم با لقمه حلال بزرگ شوند نباید یک دانه خارک یا خرما از نخل های مردم بردارند.