روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (28)

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (28)

حکمت الهی 
بعد از 12 سال هنوز نمی دانم چگونه این پیوند ایجاد شد فکر می کنم تنها حکمت الهی و عنایت شهدا بود که این حادثه رقم زده شد.
هرچه از دوران زندگی ما میگذرد هم آسایش و هم آرامش بیشتری داریم از روز تولد پسرمان که برایم باور کردنی نبود من مشکلات و سختی های هنگام تولد فرزند در خانواده خودمان را دیده بودم اما زینب هنگام تولد فرزندش روحیه ای آرام و چهره ای نورانی داشت که برای من باور کردنی نبود.
زینب: آنهایی که لحظه سخت اتاق عمل پدر و مادری همراهشان نیست می دانند تنهایی یعنی چه، هنگام  ورودبه بخش یک لحظه احساس نیازبه پدر ومادر آمدسراغم اما وقتی وارد اتاق عمل شدم آرامش عجیبی پیدا کردم همه اش دستم را در دستان پدرم احساس میکردم وتا آخرهم که از زایشگاه بیرون آمدم واقعا احساس آرامش می کردم نه تنها در بیمارستان بلکه همیشه اورا درکنار خودم احساس می کنم اما آن روزفضای دیگری بود.
بعد ازاینکه خودم مادر شدم فهمیدم که چقدر فرزند عزیز و دوست داشتنی است و میدانم واقعا پدرم دلی وسیع و سعه صدری فوق العاده داشته که توانسته فرزندی که هنوز او را ندیده زنی که دوران شیرین زندگی را با او آغاز کرده همه را رها کند  و به میدان کارزار برود و به شهادت برسد تا به مقام رضایت الهی دست پیدا کند.خدایابه من نشان بده تا بدانم مقام قرب الهی چیست  که بابام حاضر شدهمه خوبی هاو زیبایی های دنیا را بخاطرش رها کند  لحظه آخر جانش را هم فدا نماید تا به آن برسد.