روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (23)

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (23)

مهمانانی که ناهارنخوردند

به من گفته بودند غلامرضا مجروح شده و در بیمارستان شیراز بستری گردیده و امروز صبح هم ترخیص شده و تا ظهر به منزل برمی گردد من هم برای او و مهمانان همراهش نهار طبخ کرده بودم لحظه شماری می کردم که از راه برسند آمدن دوستان و همرزمانش که تعدادی  از آنان به روستا آمده بودندمضطربم کرده بود ولی چیزی که کمی به من آرامش می داد این بود که می گفتم اینهادوستانشن هستند که برای دیدن غلامرضا آمده اند اما هرچه زمان می گذشت و به ظهر نزدیک می شدیم  چهره ها بر افروخته تر ونگرانی ها بیشترمی شد مطمئن بودم که غلامرضا شهید شده اما به این سو و آن سو می رفتم التماس می کردم یکی بگوید غلامرضا شهید شده همین لحظه بود که آقای علوی (شوهر عمه غلامرضا)که رفته بود به استقبال غلامرضا از راه رسیدتنها وبدون غلامرضا اما خبر را جوری دیگری بیان کرد.

او گفت:من از بیمارستان می آیم پیکر مطهر غلامرضا را خودم درسرد خانه دیدم در این لحظه بود که بغض هایی که در گلو نگه داشته شده ترکید و همه با صدای بلند به گریه افتادند اولین کسی که نزدیکم ایستاده و تا آن لحظه خودش را کنترل کرده بود نامداردوست صمیمی دوران کودکی وهمرزم غلامرضا بوداو شدیدا شروع به گریه کرد نمی دانم چه شده بود که همنوایی دل های دوستان غلامرضا و بستگان و همه مردم به من تسلی می داد. برای من مثل صحنه کربلا بود. به یادآن وقتی افتادم که امام حسین(ع)  بدون عباس آمد وخبر شهادت برادر را به خیمه ها رساند.

 به مأموران بنیاد شهید و سپاه گفتم : من اینطور راضی نمی شوم باید قبل از تشییع فرزندم را ببینم ، قبول نمی کردند. بااصرار و پافشاری زیادی که انجام دادم . قانع شدند با حاجی و عمه اش و برادرانم به سردخانه رفتیم اولین لحظه ای که پارچه را از صورتش برداشتند 2 تا 3 بار چشمش را باز وبسته  کرد و به من نگاه کرد بادیدن این صحنه از هوش رفتم  از و بر زمین افتادم ، لحظاتی بعد که به هوش آمدم گفتم: او زنده است صورتش را بوسیدم آرام آرام روحیه ام عوض شد انگار نگاه معصومانه و چهره نورانی و جذاب او پیام مقاومت و صبر را بر قلبم جاری نمود هر لحظه پیام های استقامت را در دل و قلب خود احساس می کردم کسی به من می گفت تو باید افتخار کنی که مادر شهیدی ، اگر فرزندت تصادف می کرد در مسیر دنیایی از دستش می دادی چه می کردی؟ روزتشییع وتدفینش طاقت نمی آوردم نمی توانستم ببینم زنده ام و او شهید شده است  عشق ومهر مادری غیر قابل توصیف است . حاج حیدر از مکه برد  یمنی به نیت خودش آورده بود. نمی دانست که این هدیه مخصوص غلامرضا آمده است  که قبل از تدفین پیکر دلبندم.

را در آن برد پیچیدند و به خاک سپردند سیل جمعیت گریان ونالان مردم  بودند گفتم خدا یا این عشق توست که فرزند من تا این اندازه محبوب دل ها شده است.