روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (16)

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (16)

جاذبه

مسئول اتحادیه فلز کاران شهرستان  دشتستان بودم با گروه ها و اصناف مختلف سر و کار داشتم با ستاد جمع آوری کمک های مردمی همکاری داشتم مواد غذایی و ملزومات مورد نیاز رزمندگان را از اهداء کنندگان تحویل می گرفتیم به صورت کاروان مستقیم به جبهه می رساندیم.

سال 1362 بود کاروانی از مواد غذایی از برازجان به منطقه عملیاتی جنوب (دشت عباس) اعزام کردیم.

سردار شهید کرامت از فرماندهان لشکر 19 فجر بود به او مراجعه کردیم جاذبه کلام، اخلاق و رفتارش مرا شیفته خود کرد در حال اعزام به خطوط مقدم بود اما کمک های مردمی را از ما تحویل گرفته با دستور او بین واحد های لشکر توزیع شد با ماشین فرماندهی تا خط مقدم جنگ رفتیم از خاطرات شیرین و دلاورمردهای رزمندگان میگفت روحیه گرم و باصفای معنوی او مرا ا مجذوب فضای جبهه و رزمندگان نمود و باعث شد در مرحله بعد به عنوان رزمنده به جبهه اعزام شوم.

ماموریت با ماشین قراضه

با آغاز جنگ تحمیلی تمام فکر و ذکر او جبهه و جنگ بودچندین بار برای اعزام ثبت نام کرده بود اما اعزامش نمی کردند بعد از ماهها فعالیت در بسیج مرکزی برازجان برای شرکت در دوره آموزش نظامی به پادگان امام حسین (ع) شیراز اعزام شد بعد از چند ماهی در اوایل سال 1361 به جبهه اعزام شد و تا لحظه شهادت به صورت مستمر جبهه بود اوایل سال 63 بود که پدر و مادرم پیشنهاد ازدواج به او دادند اما او نمی پذیرفت با اصرار پدر و مادرم و توجیح هایی که داشتند راضی به ازدواج شد چون گزینه پیشنهادی دختر داییم بود مقدمات زیادی برای ازدواجشان لازم نبود.

اوایل سال 63 مراسم عقد و ازدواج در روستا برگزار شد اما عشق و علاقه فوق العاده او و نیاز به وجود ایشان در جبهه باعث شد تا حدود 15 روز بعد از ازدواج به جبهه برگردد.

برای غلامرضا حضور در جبهه و سرکشی به خانواده سخت بود لذا این مشکل باید حل می شد فرماندهان لشکر سوییتی در کنار دیگر نیروهای رزمنده متاهل در خانه های سازمانی در اختیار ایشان گذاشتند.