روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (14)
حبیب ابن مظاهر
سال 63 به جبهه رفتم و در تیپ 33 المهدی (ع) سازماندهی شدم محل استقرار تیپ منطقه عملیاتی ( شهر) دهلران در جبهه میانی بود شهید کرامت فرمانده ادوات لشکر 19 فجر بود ویگانهای آنها هم در همان محور مستقر بودند فرصتی شد تا باایشان دیداری داشته باشم حدود یک ساعتی منتظرماندم که از ماموریت برگشت. استقبال ،مصافحه و احوال پرسی گرمی از من کرد مطابق معمول هر وقت مرا می دید با اسم حبیب صدایم می زد آن روز هم تا مرا دید گفت حبیب بن مظاهرکجابودی ؟ من هم میگفتم ما کجا و حبیب کجا؟ حضور ما پیرمردان برای دلگرمی جوانان در جبهه است در حالی که هردو ازدیدن یکدیگرخوشحال شده بودیم باهم به سنگرشان رفتیم.
ساعاتی آنجا بودم رزمنده ای به سردار شهید کرامت مراجعه کرد و نسبت به امور تدارکات واحدشان معترض بود می گفت پتوهای نو بین ارکان (مسئولین واحدها) توزیع شده واین کارعادلانه نیست همان لحظه مسئول تدارکات را فرا خواند دستور داد هر امکاناتی که وارد جبهه می شود بهترین ها را به رزمنده ها بدهد و وسایل و تجهیزات قدیمی و کهنه را به فرماندهان اختصاص دهد فورا دستورش را اجرا کردند او میگفت: رزمنده ها باید از ما راضی باشند.
تکیه کلامش عبارت «حلاوه الدنیا مرارة لآخرة و مراره الدنیا حلاوه الاخره» بود می گفت : اگررضای خداوسعادت وراحتی آخرت را می خواهیدبایددراین دنیا سختی هارا تحمل کنیداگردنبال خوشی های دنیاهستید بدانید که درآخرت سختی ومرارت در انتظار شماست.
حاج جمال بناری: همه ی ما بچه های رزمنده دشتستان و بوشهر به وجودش افتخار می کردیم.
خدانظر قاسمی فرمانده وقت سپاه دشتستان آمده بود جبهه در جمع رزمندگان می گفت : از شما میخواهم مثل (شهید) کرامت باشید.
فرمانده عالی رتبه
سال 1362 به عنوان نیروی رزمنده با تعدادی از نیروهای بسیجی از روستاهای بنار آزادگان و روستاهای اطراف به جبهه اعزام شدیم پس از سازماندهی در تیپ مستقل 33 المهدی(ع) جهت انجام ماموریت( پدافند) به جزیره مجنون اعزام شدیم خطوط دفاعی ما با سنگرهای عراقی فاصله زیادی نداشت شب ها صدای عراقی ها که با هم حرف می زدند می شنیدیم عصریکی از روزها با چند نفر از رزمنده هادر سنگر مشغول پدافند بودیم رزمنده ای با لباس سبز پاسداری سوار بر موتور از راه رسید او را شناختم غلامرضا بود بااعتراض به او گفتم شما از فرماندهان عالی رتبه جنگ هستید چرا در این روز روشن به این محور خطرناک که در دید دشمن است آمده اید؟ گفت: حافظ و نگهدار ما خداست من هم وظیفه دارم به نیروهای تحت امر خودم سر کشی کنم و از نزدیک بر کارشان نظارت داشته باشم اگر در سنگرهای عقب و ایمن بنشینم چگونه می توانم بر نیروهایم نظارت کنم و مشکلات آنان را به خوبی درک کرده و رسیدگی نمایم.
آن روز شهامت و شجاعت یک فرمانده برجسته را در سیمای نورانی او مشاهده کردم دربین رزمندگان بویژه نیروهای تحت فرماندهی یش که از سراسراستانهای فارس ،بوشهر کهکیلویه وبویر احمد بودندمحبوبیت خاصی داشت همه دوستش داشتند.
واحد تبلیغات جبهه وجنگ نوار کاستی آورده بودند سخنرانی یکی از فرماندهان بود بچه ها به آن گوش می دادند وقتی پای صحبت هایش نشستم شیوا و دلنشین بود باورم نمی شد این بیانات از زبان فردی دانشگاه نرفته باشد مثل یک استاد اخلاق که سالها در محضر اساتید تلمذ کرده باشد سخن می گفت. باورکردنی نبود نوار سخنرانی شهید کرامت بین بچه ها دست بدست می شد
رزق حلال ، تربیت خانوادگی ، تلاش و مراقبت از عواملی بود که سردار شهید کرامت را به رشد و تکامل رسانده بود با این خانواده آشنایی کامل دارم.
محمد آرام ، آرام از شهید کرامت و دوستان شهیدش و همرزمانش حرف میزد در حالی از حال و هوای آن روز صحبت می کرد که کاسه صبرش لبریز شده با صدای بلند شروع به گریه کرد از فضای پر راز و رمز سنگر های دوست داشتنی و با صفای جبهه، که یادآور نجواهای شبانه و ارتباط قلبی بندگان مخلص در آن اتاقک هایی کوچک با دیواری که تنها با گونی های خاکی پوشیده شده بود چه زیبا زمزمه هایی بود که فرشتگان را به وجد می آورد. حرف می زد.