روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (11)

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (11)

 فعالیت های اجتماعی

آن ایام مردم در فقر بودند ازامکاناتی مثل آب وبرق و… محروم بودندزنان روستا مجبور بودند برای شستشوی لباس و ظروف  کنار نهر آبی ، همجوار روستا بروند محل مناسبی نبود در دید عموم قرار داشت  بچه های فعال و انقلابی در قالب بسیج جنب و جوش خاصی داشتند آنروز دور هم جمع شدیم تا برای این موضوع تدبیری اندیشیده شودوقتی قرارشد قسمتی از حاشیه نهر دیوار کشی شود غلامرضا پای ثابت کار بود تا پایان همکاری نمود و محلی ایمن برای شستشوی لباس و ظروف وحتی استحمام آماده شد.

 اوایل دهه 50 بر اثر باران شدید و سیلاب، خانه بسیاری از مردم آسیب دیده بود غلامرضا با تعدادی از نوجوانان وجوانان ومردم  روستا گروهی تشکیل دادند برای بازسازی و ترمیم خانه هایی که صاحبانشان ، نا توان و بی بضاعت بودند خاطرات شیرین این فداکاری هنوز در خاطره ها زنده است ، همت بلند نوجوانان و جوانان ومردان آن روزها از جمله سردار شهید غلامرضا کرامت فراموش نخواهد شد ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی و شکست رژیم ستمشاهی بیم نا امنی و سوء استفاده افراد شرور و فرصت طلب بود پدر سردار شهید کرامت مصدر و حدت شد با کمک نیروهای مردمی و بسیجیان از امنیت روستا پاسداری میکردند گاهی جوانان از شب تا صبح در کوچه ها و راههای ورودی روستا نگهبانی میدادند درهمه برنامه ها غلامرضا بسیار فعال، پر کار و خستگی ناپذیر بود.

 

درخت کمین

نیمه های شب مشغول گشت زنی در کوچه های روستا بودم زیر یکی از درختان مرتفع رد می شدم ناگهان صدایی مشکوک توجه مرا به خود جلب کرد وقتی به سمت درخت رفتم غلامرضا و یکی از دوستانش را دیدم که روی شاخه های درخت در حال نگهبانی بودند موقعیت مناسبی بود مدت ها از آنجا برای نگهبانی استفاده میکردیم با تشکیل بسیج به فرماندهی برادر سید حسین موسوی، غلامرضا از نیروهای فعال و پر انرژی بسیج بود علاوه بر فعالیت در بسیج مرکزی برازجان با بسیج روستا بیشترین همکاری را داشت مورد اعتماد فرمانده بود.  بقول معروف دست راست فرمانده محسوب می شد .

 

دوره 17  

از سال 1359 که بسیج مستضعفین به فرمان حضرت امام خمینی (ره) تشکیل شد عضو این نهاد مقدس شدم آنجا با غلامرضا آشنا شدم بعد از چند سال فعالیت، زمزمه هایی بین بچه ها شنیده می شد که بعضی ها تصمیم دارند رسما پاسدار شوند

شب ها که از کار و فعالیت روزانه خسته شده بودیم پشت بام ساختمان بسیج که آن سالها در ساختمان خیراندیش روبروی بازار کویتی های برازجان قرار داشت می رفتیم پتوی خاکی بسیجی پهن می کردیم و دور هم حلقه می زدیم وامور روزانه را مرور می کردیم خانه را هم که طلاق داده بودیم؛ بسیج ،محفلی صمیمی، دوست داشتنی، ایمن و سالم بود اگر می خواستی بچه هایی خوب ، دوست داشتنی و با صفا ببینی آنجا پیدا می شد گلهای قشنگی مثل دوستان شهیدم را آنجا می دیدم چه با صفا بودند گاهی که خانواده ها دل نگران ما می شدند به سراغ ما می آمدند وقتی ما را در محل بسیج مشاهده می کردند خیالشان راحت می شد.

اوایل سال 1360 با غلامرضا در مورد انتخاب شغل مقدس پاسداری صحبت کردم گفت تصمیم دارم لباس مقدس پاسداری بر تن کنم با پدر و مادرم هم صحبت کرده و رضایتشان را جلب کرده ام اما من علی رغم اینکه پاسداری را دوست داشتم  هنوز اقدامی نکرده بودم او اردیبهشت ماه همان سال برای شرکت در دوره آموزشی پاسداری به شیراز رفت و تحت عنوان دوره 17 مشغول آموزش شد.

مادرغلامرضا می گوید : غلامرضا بسیجی فعال بود گفت مادرجان ؛اگر موافق باشید تصمیم دارم خدمت مقدس سربازی را در سپاه به پایان برسانم من وپدرش هم به این امررضایت داشتیم سال بعدعضو رسمی سپاه شدتا هم خدمت سربازی را طی کرده باشدو هم دراین نهاد مقدس  استخدام شود.