روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (10)

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری

روایت مصطفی شهریاری از شهید غلامرضا کرامت نوری (10)

رزق حلال 
خرمای مصرفی سالانه خود و خانواده ام را از حاج حیدر می خریدم چون اطمینان داشتم  او اهل تقوی است و زکات مالش راپرداخت می کند وقتی برای خرید خرما به باغ آنهامی رفتم زیر نخل ها راه می رفت و می گفت : عبدالله این نخل خرما ی درجه 1 است آن یکی درجه 2 و دیگری درجه 3 است و قیمت ها را معین میکرد.
کمک به خانواده
پدر سردار شهید کرامت جلوتر از مردم فکری می کرد او در سالهای فقر محرومیت و نبود امکانات بهداشتی و درمانی داروخانه سنتی در منزل داشت داروهای گیاهی را از برازجان و حتی کازرون می خرید وبا مبلغی اندک در اختیار مردم قرار می داد .
غلامرضا در کنار پدر و مادری با آن اوصاف تربیت شد مثل پدر اهل کار و تلاش ، فعال و پر جنب و جوش بود هیچوقت بیکار نبود وقتی در دوره ابتدایی فارغ التحصیل شد  روستا فاقد مدرسه راهنمایی بود هر کدام از بچه ها برای ادامه تحصیل به روستاهای بزرگتر یا مرکز شهرستان دشتستان (برازجان) رفتند اما غلامرضا برای کمک به خانواده در تامین هزینه زندگی ترک تحصیل کرد و در یکی از شرکت های خارجی که آن  زمان در بوشهر فعال بود و مشغول تاسیسات ساختمانی و ایجاد پایگاه های نظامی بود مشغول به کارگری شد.
با آغاز جنبش های مردمی علیه حکومت پهلوی منزل حاج حیدر (پدر شهید سردار کرامت) مأمن روحانیون اعزامی از قم و نیروهای انقلاشی شده بود غلامرضا بعد از مدتی کارگری به روستا برگشت و در کنار پدر وارد مسائل سیاسی شد در جابجایی روحانیون و نیروهای انقلابی و پخش اعلامیه ها و تصاویر  امام خمینی با هدف آگاهی بخشی به مردم و برگزاری مراسم سخنرانی با موتور سیکلت شخصی خود نیروهای انقلابی را به بنار سلیمانی و روستاهای اطراف می برد این فعالیت موجب رشد سیاسی مردم و انجام تجمعات اعتراضی علیه حکومت پهلوی در روز های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی در روستا شد.این مطالب راعلی اقتداری درحالی برایبرایم بازگو می کرد که خود مدت ها با خانواده شهید کرامت رفت و آمد داشت
مبارزات سیاسی 
ایام محرم مراسم روضه خوانی و عزاداری در روستا برگزار می شد روحانیونی که بعضا از علما و حتی مبارزان بودند و گاهی علیه حکومت پهلوی مطالبی بیان می کردند جایگاه و مامن آنان منزل پدر شهید کرامت بود یکبارخبر چین های رژیم حضور روحانیون انقلابی را در روستا به مامورین گزارش داده بودند اما تا رسیدن سربازان پاسگاه روحانی را با لباس مبدل و عبور از رودخانه به روستای زیارت  منتقل کردند (که غلامرضا دراین رابطه وموارد مشابه نقش فعالی داشت) ومامورین موفق به دستگیری وی نشدند پخش اعلامیه ،عکس ونوار سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) وجابه جایی روحانیون  وارتباط مخفیانه با نیروهای انقلابی درسالهای پایانی نیمه اول  دهه 50 در روستای محل سکونت وروستاهای همجوار از فعالیت های مهمی بودکه  غلامرضا علی رغم سن وسال کم باجسارت فوق العاده وبا موتور سیکلت شخصی خود انجام می داد طبیعی بودکه اگرماموران متوجه فعالیت های ایشان می شدند حبس وشکنجه کمترین مجازات بوددر سالهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی مشاهده روحانیون انقلابی در منزل افراد جرمش از کشف مواد مخدر و تریاک سنگین تر بود
سردار شهید کرامت به همراه پدر با ورود آیت الله طاهری خرم آبادی در مراسمات سراسر شهرستان و حتی استان با آیت الله طاهری همکاری  می نمودند.
فعالیت های انقلابی 
ماشین محمد مردانه را به قیمت 130 تومان کرایه کردیم بیش از 30 نفر از جوا نان و نیروهای فعال و انقلابی ازجمله غلامرضا را جهت شرکت در سخنرانی آیت الله طاهری به شهرستان گناوه اعزام نمودیم با پیروزی انقلاب اسلامی منزل حاج حیدر پایگاهی قوی برای فعالیت های انقلابی شد در جهت حاکمیت مردم روستا بر سرنوشت خویش وگرفتن قدرت از عوامل خوانین که در رژیم ستمشاهی به مردم ظلم میکردند تا قبل از پیروزی انقلاب تنها یک مسجد در روستا بود که بدلایلی گروه های انقلابی با محوریت  پدر شهید کرامت به آن مسجد نمی رفتند و نماز جماعت به امامت حاج حیدر در فضای باز جلوی منزل ایشان برگزار می شد که حضور پررنگ و فعال زنان از ویژگی آن مراسم بود.
بیشتر مراسم های انقلابی با هزینه شخصی پدر سردار شهید کرامت انجام می شد.
هر چند حاج حیدر تحت فشار مخالفینش متحمل سختی ها و آسیب هایی گردید لکن به عنوان چهره موثردر روستا  و حتی منطقه شناخته می شد.
ونتیجه صبر و مقاومت او غلامرضا شدکه نوجوانی پاکدل و صاحب استعداد بود. او با تشکیل بسیج مستضعفین ابتدا وارد بسیج مرکزی برازجان که در آن روز ها در ساختمان مشهور به ساختمان خیر اندیش بود شد و به فعالیت پرداخت هم زمان با فعالیت در بسیج مرکزی با همکاری نیروهای انقلابی مانند سید حسین موسوی (فرمانده بسیج روستا)– نامدار نگهبان – جمال بناری – حیدر بناری – جمشید محمدی- حسنعلی سلیمانی – شهریار نگهبان – باقر نگهبان – بارونی دولت یاری – سید حسن موسوی – سید قاسم موسوی – حسین نگهبان – عوض محمدی – علیرضا محمدی  – محمد حسین سلیمانی – اسماعیل سلیمانی – قاسم محمدی – محمد کرامت – علی کرامت – ابراهیم کرامت – شهید محمد بنافی – محمد رضا بنافی – اکبر مجرد – محمد احمدزاده – محمد علی محمدی اقدام به تشکیل بسیج در روستا نمود روستای بنار سلیمانی و دیگر روستا های کشور واقعا محروم بودند فاقد آب، برق، تلفن ،خانه بهداشت و راه تردد حتی جاده شوسه بودندوقتی باران می بارید همین راه صعب العبور غیر قابل عبور می شد با پیروزی انقلاب اسلامی نهادهای انقلابی با حمایت مردم برای عمران آبادی شهر و روستا ها فعالیت های گسترده ای را آغاز کردند.
سید تا می توانی به جبهه برو
در مدت چند ماه بعد از حضور در جبهه رشد سریع ایشان در زمینه نظامی و مدیریتی موجب جلب نظر فرماندهان لشکر گردید . از وی جهت عضویت در سپاه دعوت به عمل آمد . با پذیرش در این نهاد مقدس مراحل فرماندهی را تا جایگاه فرمانده ی ادوات لشکر طی نمود .
غلامرضا ی روستایی که تحصیلات زیادی نداشت  به یک شخصیتی بر جسته ، محبوب و بر خوردار از نطق زیبا  تبدیل شده بود . سخنرانی هایی شیوا همراه با مطالب جذاب، موجب حیرت ما بچه های روستا شده بود . وقتی از جبهه بر می گشت ، به مسجد می آمد . همه نوجوانان و جوانان و حتی افراد میان سال و سالخورده گرد او حلقه می زدند، نگاه ها به کلام او معطوف می شد . کتب متعدد مذهبی و اخلاقی مانند رساله ی عملیه امام خمینی ( ره ) کتاب داستان راستان شهید آیت الله مطهری گناهان کبیره و داستان های شگفت آیت الله دستغیب و … را مطالعه می نمود . تحلیل های زیبا و جذابی از جبهه و جنگ ، توانمندی رزمندگان اسلام در برابر دشمن بعثی با وجود کمبود تجهیزات نظامی و تدارکاتی برای مردم بیان می کرد . می گفتیم : کرامت تو کجا ؟ و اینگونه رشد فوق العاده کجا ؟ اینها را شما ازکجا آموخته ای ؟ او صعود پله های ترقی را سریع و به طرز غیر قابل باوری طی نموده بود . انگار همه مراحل رشد را به او تزریق کرده بودند . خدا می داند اهل مبالغه و بزرگ نمایی نیستم . آنهایی که از نزدیک او را شناخته و با او معاشرت داشته اند ، این مطالب را بهتردرک می کنند .
ای کاش تبیین شخصیت سردار شهید کرامت ، بلافاصله بعد از شهادتش انجام می شد . سخنرانی ها و نصایح ایشان خودش کتابی قطور می شد . افسوس که بسیاری از بیانات او در گذر زمان فراموش گردیده است .
سال 63 و ماه های منتهی به شهادتش آوازه ی او بین رزمندگان فارس و بوشهر به ویژه بچه های دشتستان شنیده می شد . کسی مثل ایشان سراغ ندارم . بچه های رزمنده به وجود ایشان افتخار می کردند . برای دیدار با خانواده به مرخصی آمده بود با چند نفراز بچه های روستا  برای شنا به جوی آب همجوار روستا رفته بودیم . رو به من کرد و گفت : سید تا می توانی به جبهه برو . روزی جنگ و جبهه تمام می شود . همه پشیمان می شوند .
آنهایی که اصلا توفیق عزیمت به جبهه پیدا نکرده اند ، افسوس می خورند که از آنان سلب توقیف شده ، رزمندگان هم غصه می خورند که چرا بیشتر به جبهه نرفته اند . فارغ از دنیا و دنیا طلبی شده بود . عشق به شهادت در چهره ی او نمایان بود . از اینکه مثل او نبودم ، غصه می خورم پدرش مرد حساسی بود . گاهی با غلامرضا تندی می کرد . اما او صبر وحوصله ای مثال زدنی داشت . همواره در مقابل پدر سر به زیر بود . هیچ گاه عصبانیت در چهره او ندیدیم . او درکنارپدری عاشق اهل بیت ومادری مومنه و صبور به خوبی تربیت شد.
آن روز که به شهادت رسید ، گفتم : حیف شد کاش انسانی با این عظمت و شایستگی می ماند . اما وقتی به تاریخ نگاه می کنم که مادرم زهرا (س) ، ائمه ی بزرگوار در راه خدا فدا شدند . در عصر خودمان چمران ها را دادیم . شهادت سردار کرامت برای حفظ دین خدا معنی پیدا می کند . جبهه بودم که خبر شهادتش را شنیدم . یکباره کل لشکر تکان خورد و رزمنده ها فهمیدند . ماشین های متعددی با همان حالت جبهه ای و خاک آلود و استتار شده به صف شدند . جمعیت زیادی از هم رزمانش از فرماندهان عالی رتبه لشکر تا رزمنده ها بر ماشین سوار شدند تا در مراسم تشییع و تدفین پیکر مطهر او مشارکت نماید. جمعیت عظیم مردم عزادار را مشاهده می کردم .
با خودم می گفتم : من و او در یک روستا با همه ی محرومیت هایش بزرگ شدیم . از خود پرسیدم خدایا این همه کرامت و بزرگی چگونه به غلامرضا رسیده . خودم جواب خودم را دادم . او تمام توان و وقت خود را برای رضای خدا به کار گرفت . به همه ی زیبایی های دنیا پشت پا زد . عاشق و شیدای معبود گردید و معشوق هم به او عزت و افتخار دنیا و آخرت را عنایت نمود. پیکر پاکش در حالی که بر دستان همرزمان و عموم مردم با چشمانی اشکبار مثل ستار ه ای درخشان نور افشانی می کر د ، به خاک سپرده شد تا آن قطعه از خاک روستا را متبرک و زیارتگاه سازد جمعیت فراوان حاضر چشم به جایگاه و تریبون دوخته بودند که حالا چه کسی بر ای مردم سخن می گوید ؟. چه کسی باید تشکر کند ؟حاج حیدر دست بر زانو گذاشت و بر بالای تریبون که روی ماشین لانکروز جا سازی شد ه بود ، رفت .
روبروی مردم نمایان شد. ما نگران و مضطرب بودیم که پدری دل سوخته و جوان نمونه را روی دست تشییع کرده ، با دستان خودش به خاک سپرده . چه خواهد گفت؟ آیا خواهد توانست با مردم حرف بزند ؟. او چگونه پیام رسانی خواهد کرد ؟ اما چه زیبا سخن گفتن را آغاز کرد . او گفت مردم از اینکه خدا به من لطف کرده و فرزندم که امانتی نزد من بود از من پذیرفته است افتخار می کنم .اینک با افتخار به شما می گویم اگر لازم باشد فرزندان دیگرم را در راه خدا خواهم داد . جملات او اشک جمعیت را جاری کرد . چه زیبا پیام خون فرزند دلبندش را به یارانش و به همه ی مردم رساند .