روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (9)
حيات دوباره
برخورداري اندک روستاها از بهداشت محيط از يک طرف و نبود مراکز مشاوره خانواده از طرف ديگر، در سالهاي قبل از پيروزي انقلاب اسلامي همواره بيمارهاي شناخته و ناشناخته اي را در بين مردم رواج مي داد که مرگ و مير يکي از دستاوردهاي آن به حساب مي آمد. فقر عمومي جامعه ايراني و عدم رونق بيمه هاي سلامت خانواده نيز خود عاملي ديگر از آسيب پذيري در برابر بيماري ها بود. عليرضا خياط ويس در يکي از همين انتشار بيماري ها بود که تا سرحد مرگ پيش رفت و با دعاي خير خواهر سرانجام سلامت دوباره يافت.
فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: عليرضا دو بار تا لبة مرگ پيش رفت. بار اول در ششماهگياش بود. او بهقدري مريض بود که بايد او را پيش دکتري در شوشتر ميبرديم. تعريفهاي زيادي دربارة طبابت او شنيده بوديم اما وقتي او را ديد گفت: بيفايده است دارد نفسهاي آخرش را ميکشد. کاري از من ساخته نيست. حتي ملافة سفيدي هم رويش کشيدند؛ يعني الفاتحه. شايد براي ديگران قابلتحمل بود اما براي من هرگز.
آنقدر آشفته و پريشان و مستأصل بودم که براي اينکه کسي متوجه گريه و بيتابيام نشود به سرداب رفتم. من خود کودک بودم و نياز به اين داشتم که کسي مرا آرامش و دلداري دهد. با تمام عجز و نالهام افتادم به دعا، هرچه درباره ائمه اطهار(ع) ميدانستم و به هر نام و کنيه اي از آنها که از ذهنم ميگذشت، متوسل مي شدم و با تمام وجود از خداوند حيات دوباره او را استمداد ميکردم. با اينحال هرگز نميتوانستم پيکر ملافه کشيدهاش را که رو به قبله هم شده بود، از ذهنم خارج کنم. چيزي نگذشت که ديدم همهمهاي ميآيد؛ و همه به دنبال من ميگردند. با صورت پر از اشک که خود را به آنها نشان دادم، با لبخند پاسخم را دادند. دختر چه دعايي به درگاه خدا کردي که عليرضا به دنيا برگشت؟ دکتر که اين صحنه را ديد حيرت زده فقط به عليرضا خيره شده بود.
بار دومي که از مرگ نجات يافت، موقعي بود که جواني رعنا شده بود، و در جبهه هاي جنگ از تنگ محاصره اي با دستي مجروح موفق به فرار شده بود.