روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (60)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (60)

حميدرضا خياطويس: عليرضا که شهيد شد کمر پدرم زير بار اين مصيبت شکست. پسازآن مدتي بيمار شد. ما هم به دليل بيماري و هم به دليل پيري و شکستگي ديگر نگذاشتيم به سرکارش برود و او را مجبور به استراحت کرديم. اما اينيک اشتباه بود بااينکه خودش حتي اين را به ما گوشزد ميکرد که مرا از کارم جدا نکنيد. سال 1376 بود. کنده شدن از کار از يک سو و تداوم بيماري او از سوي ديگر سرانجام به فوت ايشان انجاميد.

دکتر محمدرضا درخشاننيا: پس از شهادتش در سال 63 وقتي نزد دوستانش در جبهه رفتم تا از چگونگي شهادتش باخبر شوم، آنها به من گفتند: عليرضا در 25 آبان 60 به شهادت رسيد، اين چند سال عاريتي بود.

عليرضا وقتي از تنگ محاصرة سوسنگرد بيرون آمده بود، عليرغم اينکه بيحال و بيرمق بود و خون زيادي از او رفته بود اما درنهايت تلاش، اسلحة ژ 3 و دو عدد نارنجک به همراه خود آورده بود، درحاليکه ميتوانست از اين سنگيني خود را رهايي بخشد، وقتي خودم علت را از او پرسيدم گفت که من هرگز به خودم اجازه نميدهم که چيزي از اموال بيتالمال به دست دشمن بيفتد، نارنجکها را هم براي اين نگه داشتم که اگر گلولههايم تمام شد، در صورت احتمال اسارت با آنها خودم و آنها را از بين ببرم. چرا که من خودم را براي شهادت آماده کردهام اما براي اسارت هرگز.

نجات او از منطقه به اين صورت بود که يک خودروي ريو ارتشي او را سوار ميکند و به بيمارستان امام خميني اهواز ميآورد. چند روز بيشتر از دورة نقاهتش نميگذرد که با دست مجروح و باندپيچيشده مجدداً به منطقه بازميگردد. من فکر ميکنم يکي از خصوصيات برجستهاش که او را به مديريت تخريب سپاه نائل کرده است، هوش بالا و سر شارش بوده است. خصوصيت دومي که او را در فرماندهي کمک ميکرد، جلودار بودنش بود، يعني پشت سر نيروها حرکت نميکرد، بلکه جلودار بود و ديگران را به دنبالروي رهنمون ميکرد. حتي شنيده بودم که فرماندهان او را از اين خصوصيت به خاطر احتمال شهادت بر حذر ميداشتند.

شهيد احمد رضواني فرد(باوي): من هيچوقت کرامات و بزرگمنشي ايشان را فراموش نميکنم. بعد از شهادتش براي آموزش بچههاي لشکر 7 به پادگان کرخه رفته بودم. شب خواب ديدم که دمصبح خياطويس با تويوتاي کالسکهاي در منطقة دشت عباس بهطرف دهلران و مهران جايي که عراق در حال انجام دفاع متحرک بود، ميرفت. از خواب که بيدار شدم حميد آمون را ديدم که آمده بود سراغم و ميگفت چند نفر از نيروهاي آموزشيات را بده ميخواهم بروم دهلران و مهران. با اطمينان به او گفتم نگران نباش چند دقيقه پيش شهيد خياطويس به همراه چند شهيد ديگر داشتند ميرفتند همانجا براي همين کار.

خياطويس چون آدم پر جنبوجوشي بود و همواره همه جاي جبهه حضور داشت و به نيروهايش سرکشي ميکرد، وقتي يک صبح تا ظهر او را نديدم، شستم خبردار شد که به شهادت رسيده، حدسم درست بود او در اين فاصله وقتي در حال برگشت از قرارگاه مقدم به عقب بوده روي پل خيبري ترکش به سرش اصابت کرده و از روي موتور به حاشيه رودخانه ميافتد. به اعتقاد من او لياقت زيارت وجه الله را داشت، يعني او مقام شهادت را حتي زنده بود داشت.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 83)