روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (46)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (46)

بازگشت به قرارگاه
شهيد عليرضا خياط ويس پس از بازگشت از لبنان، تغييراتي را هم در جبهه هاي جنگ شاهد بود و هم در مهندسي قرارگاه کربلا، نصرت الله کاشاني با اطلاع از تخصص و تجربه شهيد خياط ويس و همچنين پيشينه درخشان او در زمينه تخريب و انفجارات، مسئوليت تخريب قرارگاه کربلا را به عهده ايشان گذاشت. ايشان با ياد آوري آن روز مي گويد: خياط ويس به خاطر اختلافات سازماني که بين تخريب و مهندسي بود بعد از اينکه از لبنان برگشت به کار آموزش و مربيگري مشغول بود و مسئوليتي بعهده اش نبود. من به عنوان مسئول مهندسي قرارگاه کربلا توي دست و بالم، نيروي متخصص کم نداشتم، با يک تلفن عبدالله نوريان، علي ولي زاده و ديگران را پيش خودم مي آوردم و مسئوليت مي دادم. اما احساسي مطمئن توي دلم گاهي مرا به طرف برخي افراد مي کشاند که زمان نشان داد، احساسم اشتباه نکرده است. آن روز هم هيبت خياط ويس که از تقوي و دليري خاصي برخوردار بود، مرا به سوي خود کشاند. پيش  از اين از بچه هاي تخريب در باره اش پرس و جو کرده بودم و متوجه شدم که آنها همگي او را قبول دارند و مورد رجوع افراد است. لذا ايشان را خواستم و در همان برخورد اول شيفته ايشان شدم.  همان روز از ايشان خواستم که مسئوليت تخريب قرارگاه را بعهده گيرد. اما بس که آدم با تقوايي بود مرتب شانه خالي مي کرد. به خواهش و تمنا افتادم بپذيرد که سرانجام به سختي پذيرفت اما گفت من چند شرط هم دارم. جواب دادم: آنها را مي پذيرم. او گفت اختياراتي مي خواهم، به او گفتم: اختيارات من هم مال شما. حتي گفتم فرمانده قرارگاه آقاي «بشردوست» است تو به طور مستقيم با او در ارتباط باش اما به من هم گزارش بده. ولي يک موضوع را فراموش کن: اختلافات تخريب و مهندسي. البته او هيچوقت پيش آقاي بشر دوست نرفت حتي روزي که بين من و او اختلاف سليقه پيش آمد، اجازه خواست که نزد ايشان برود و من جواب دادم اين موضوع را من از روز اول هم به شما گفته بودم .
سيد سعيد موسوي، جانشين شهيد خياط ويس:  علي خياط ويس از فرماندهان سپاه بود، قدش بلند بود و خوش تيپ، خوش چهره و خوش صحبت. قبلاً مرا نديده بود. گويا ديگران تعريفم را کرده بودند. به آقاي باوي يا الهاکي گفته بود: «همين سرباز نيرو هوايي رو بگيد بياد پيش من، بشه معاونم.»
مي دانست که ما سربازاني هستيم که از تبريز آمده ايم. بعضي از بچه ها مي گفتند ما دو، سه ماه ديگر برمي گرديم. از من که سؤال مي کردند، مي گفتم: هر موقع خدا خواست برمي گردم.
برنامه اي براي برگشت نداشتم. حتي وقتي سربازي ام تمام شد، نرفتم تبريز. کارهاي اداري دريافت کارت پايان خدمت را يکي از هم  دوره اي هايم توأم با کارهاي خودش انجام داد و کارت مرا هم گرفت. يادم است يک کوله  پر از پيراهن و کفش و سهميه هايي که در مدت سربازي به من تعلق مي گرفت را برده بود دم منزل ما و تحويل مادرم داده بود. خياط ويس خيلي به من بها مي داد. هرجا کاري بود، مي گفت: «سيد بياد.»
او جزو کساني بود که علاقه داشت يک چارت تشکيلاتي براي تخريب تهيه کند. وقتي او رفت لبنان. من به عنوان مسؤول تخريب قرارگاه کربلا و بعد خاتم الانبيا مشغول به کار شدم. پس از مدتي برگشت. هرچه اصرار کردم؛ فرماندهي حق توست. من وقتي سرباز نيروي هوايي بودم، تو فرمانده بودي …  زير بار نرفت. به عنوان يک نيروي معمولي در عمليات خيبر شرکت کرد. بعد هم شهيد شد. او يکي از بنيان گذاران تخريب در جنگ بود. سعي کرد دوستان را متقاعد کند که تيپ ها و لشکرها نيروهاي تخريب شان را از قرارگاه ما بگيرند. مي گفت واحد تخريب کارش بايد تأمين نيروي تخريب تيپ ها و لشکرها باشد. در حقيقت قرارگاه ها به ما اجازه مي دادند که با لشکرها و تيپ هاي تابعه شان تماس بگيريم، فرماندهان تخريب را انتخاب کنيم و تجهيز تسليحاتي و تدارک شان کنيم. نيرو هايشان را آموزش بدهيم .
علي ولي زاده: قبل از انجام عمليات بدر در مهندسي ستاد مشترک سپاه، سه نفر براي احراز مسئوليت تخريب قرارگاه خاتم کانديدا بودند، يکي بندة حقير، ديگري شهيد حسين کربلايي و سومي شهيد علي خياط ويس بود. آقاي وفايي علاقهمند بود که شهيد خياط ويس مسئول باشند؛ اما آقاي مهرداد مسئول مهندسي نظرش روي من و کربلايي بود که در نهايت قرار شد من به عنوان سرپرست عمل کنم و انتخاب اصلي بماند براي بعد از عمليات که البته قسمت شد تا آخر جنگ من به عنوان مسئول تخريب باقي بمانم.
 زماني که آقاي خياط ويس به عنوان فرمانده تخريب قرارگاه کربلا بودند، من در غرب کشور مشغول خدمت بودم و به جز مواقعي که براي عمليات مثلاً خيبر به جنوب مي آمديم، ارتباط نزديکي با ايشان در آن فاصله زماني نداشتم؛ اما وقتي من در عمليات بدر به عنوان مسئول تخريب قرارگاه معرفي شدم، قاعدتا ايشان که به عنوان قرارگاه کربلا بود بين ما ارتباط برقرار شد. خبر داشتم که ايشان قبل از عمليات بدر به مأموريت رفته بودند و به همراه برادر شهيدم علي اصغر ولي زاده و شهيد سليميان در امور مهندسي رزمي خدمت مي کردند و من از طريق برادرم فهميدم در اين مدتي که او را نديده ام در لبنان به سر برده است. اين دو، دوستان صميمي براي هم بودند که بعد از لبنان با هم ارتباطاتي داشتند. من هم در طي جلسات هفتگي که بين مسئولين تخريب قرارگاه مي گرفتيم، او را ملاقات مي کردم.
عمليات بدر، دومين عمليات سراسري رزمندگان اسلام بود که در هور انجام مي گرفت و با وجود اينکه ما تجربه نبرد در هور را در جريان عمليات خيبر داشتيم، با اين حال با چالش هاي جديد و مختلفي روبرو بوديم. وسعت منطقه عملياتي يکي از آن چالش ها به حساب مي امد که از القرنه عراق تا جنوب استان العماره عراق وسعت داشت.
برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 68)