روایت عبدالرضا سالمی نژاد در از شهید علیرضا خیاط ویس (4)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد در از شهید علیرضا خیاط ویس (4)

خانواده

 در مدت اسکان اين دو برادر در ويس، اگرچه عموي شهيد عليرضا خياطويس در جريان تصادفي به رحمت ايزدي پيوست، اما حاج عباس در روستاي ويس باقي ماند و با دختري پارسا و مؤمن از خانوادة گلاب کش، ازدواج نمود و صاحب چهار فرزند دختر و دو فرزند پسر گرديد.

مهين(1326)، فاطمه(1328)، حميدرضا(1330)، زهرا(1334)، معصومه(1337) و عليرضا(1340) از همسر اول،  محمدرضا، مينا، غلامرضا و مرضيه از همسر دوم.

حاج عباس يک سال پس از رحلت همسرش براي مديريت امور خانه، ازدواج مجدد کرد و از همسر جديدش صاحب دو پسر و دو دختر شد که با فرزندان همسر اول خود، جمعيتي ده نفره با همان سبک و سياق اوليه و در همان منزل دو اتاقه تشکيل داد.

اين موضوع که خود ميتوانست به تهديدي عليه تربيت فرزندان تبديل شود  و امکان ظهور اختلافاتي بين فرزندان دو مادر نيز بشود، اما مديريت پدر و همراهي همسر دوم، مانع از گسترش بسياري از ناملايمات گرديد.

منصور تهراني، خواهر زاده شهيد: حاج عباس، آدمي آرام بود که با رحلت همسرش و ازدواج با دختري جوان بسيار ملاحظه کار شده بود. او با اين کار مثل مأمورين سازمان ملل نقش يک ميانجي را بازي ميکرد. هم ميخواست شش فرزند درد بي مادري را کمتر احساس کنند و هم وظيفه داشت به همسر جوانش که زندگي جديد را در اين خانه آغاز کرده است، رنجشي وارد نشود، شکر خدا با همين مديريت بود که هيچ مشکل خاصي پديد نيامد به خصوص پس از پيروزي انقلاب که مردم بيشتر همديگر را درک ميکردند و ارتباطات انساني قويتر شده بود.

دکتر محمدرضا درخشاننيا، برادر شهيد: پدرم متولد شوشتر بود که در جواني به ويس آمده و همانجا اسکانيافت، مادرم نيز اصالتاً شوشتري بوده و در مسجدسليمان زندگي ميکرده است. ما برادر خواهرهاي شهيد از دو مادر هستيم، عليرضا فرزند آخر همسر اول پدرم بود و من فرزند اول همسر دوم پدرم. نزديکي سن من با عليرضا طبيعتاً رفاقت و برادري خاصي را نيز بين ما زمينهساز شد. پدرم کتوشلوار دوز بخش باوي که عبارت بود از ملاثاني، شيبان و ويس، بود و کار و کاسبي بيشتر ايام عيد فطر ميگرفت. چون اين منطقه بيشتر عرب نشين بود و مشتريهاي پر و پا قرص پدرم بودند. او اگر چه خود خياط بود و شغل آزاد داشت اما هميشه ما فرزندانش را تشويق به درس خواندن مينمود و بارها ميگفت: نميخواهم هيچکدامتان شغل مرا ادامه دهيد.

پدرم به همراه برادر بزرگش به ويس آمده بود که متأسفانه برادرش در اثر تصادفي مرحوم ميشوند.از آن پس پدرم بچههاي برادرش را بزرگ ميکند. مادر شهيد شش فرزند داشت، دو تا پسر آقا حميد و شهيد عليرضا و چهار دختر که الحمدالله همگي در قيد حيات هستند. مادر من نيز چهار فرزند دارد، دو برادر و دو خواهر، در مجموع ده نفر بوديم که با شهادت عليرضا نه نفر شديم. فرزندان همه در ويس به دنيا آمدند. رابطة ما آنقدر صميمي است که کسي نميتواند متوجه بشود از کدام مادر هستيم.

حميدرضا خياط ويس: من برادر بزرگ و فرزند سوم خانوادة خياطويس هستم که خانوادهاي 10 نفره بود. متشکل از 6 خواهر و 4 برادر که کلاً زادگاهمان ويس بوده است. برادران عبارتاند از اينجانب، عليرضا، محمدرضا و غلامرضا. ضمناً فاصلة بين سني تمام خواهران و برادران دو سال بود.

فاطمه خياط ويس: پدر و مادرم، پسرخاله و دخترخاله بودند و در آبادان زندگي ميکردند و بعدها به شوشتر مهاجرت کردند، اما در ويس باهم ازدواج کردند و تشکيل خانواده دادند. مادرم بتول گلابکش نام داشت،  پدرم 35 ساله بود که مادرم را از دست داد و با دختري 24 ساله ازدواج کرد. زن آقام، مريم ماهي پور نام داشت. البته نامش «طلا» بود که پدرم نام او را به مريم تغيير داد. پدرم 15 سالي هست که به رحمت خدا رفته و او را در  قطعه صالحين بهشتآباد اهواز دفن کردهاند.

حميدرضا خياط ويس: پدرم پس از سه سال با زني ازدواج کرد که از فاميلمان نبود، اما مديريت او در خانه بهقدري حسابشده بود که بهجز بستگان که اطلاع داشتند، کسي ديگر نميدانست که ما از دو مادر هستيم. حتي در بين فرزندان اين مادر طوري صميميت  ايجاد کرد که حتي تاکنون ادامه دارد که کسي نميتواند تشخيص بدهد کدام خواهر يا برادر ناتني هستند.

 

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد