روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (35)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (35)

شهادت طلب

 نامهربانيهاي اداري از يک طرف و دست به عصا رفتنش در مهندسي رزمي از طرف ديگر گاه چنان به عليرضا فشار ميآورد که او را تا مرز انصراف از ادامه خدمت در سپاه ميبرد، اما ياد و خاطره دوستان شهيدش و فرصت کم نظير تقدير براي دستيابي به بالاترين افتخار بشري(شهادت در راه خدا) هر بار به قواي فکري تحليل رفتهاش تواني دوباره ميبخشيد. دوستان و اطرافيان خاطراتي از آن روزها دارند:

حميدرضا خياط ويس: شهيد مجد زاده مسئول آموزش بود، يک روز به او گفتم، نميدانم چرا عليرضا از وقتيکه توي سپاه رفته مرتب آرزوي شهادت ميکند، لااقل از تو که حرفشنوي دارد، چيزي به او بگو، و بهجاي شهادت به ادامة تحصيل، به تشکيل خانواده و ازايندست موضوعات فکر کند. مجد زاده، اما در جواب، به من گفت: کاري به او نداشته باش نه او حرف تو را ميفهمد و نه تو شرايط او را. بگذار تقدير تصميم بگيرد.

حميدرضا خياط ويس: نگرانيهايم از حضور عليرضا در جنگ و اينکه هر بار خبر شهادت رزمندهاي را ميآوردند، مرا بر آن داشت تا کلي در گوشش بخوانم که تغيير شغل بدهد. آن روزها استخدام در شرکت نفت به دشواري امروز نبود، از طرفي من مسئوليتي در شرکت نفت داشتم و ميتوانستم اعمالنفوذ کنم. وقتي او را قانع کردم که هم کارش در شرکت نفت راحتتر است و هم حقوقش بيشتر، سرانجام پذيرفت. اتفاقاً من کاري متناسب با تخصص او در شرکت نفت پيداکرده بودم.

شرکت نفت براي برخي انفجارات جهت حفاري و کاوش، به تجهيزات و  انبار مهماتي نياز داشت که وقتي با شرکت حرف زدم و از تخصص عليرضا برايشان گفتم، استقبال کردند و منتظر بودند با آمدن ايشان، انبار مهمات تخصصي براي انفجارات راهاندازي شود.

روز مصاحبه و گزينش هم براي ايشان مشخص شد، نميدانم عليرضا فکر نميکرد من بتوانم به اين زودي شغلي متناسب با تخصص او در شرکت نفت پيدا کنم و يا براي واکردن من از سرخود، مرا سرکار گذاشته بود،  شايد هم واقعاً پشيمان شده بود، اما روز مصاحبه گفت: نه من پشيمان شدهام، من تا روزي که در اين کشور جنگ به قوت خود باقي است، هرگز به خود اجازه نميدهم به کار ديگري غير از حضور در جبهه مشغول شوم.

حاج باقري: از شجاعت خياطويس همين بس که اصلاً از شهادت و مجروحيت خوف نداشت. از طرفي انجام مأموريت آنقدر براي او مهم بود که وقتي خبر شهادت بچهها را به او ميداديم، تعجب نميکرد. نه اينکه بيتفاوت باشد، بلکه شهيد را واقعاً سعادتمند ميدانست که به اين درجه نائل آمده، يعني اينقدر شهادت در راه خدا برايش جا افتاده بود.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 52)