روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (28)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (28)

تنهايي

 نبود مادري که همواره دلتنگيهايش را برايش در ميان بگذارد و يا شکستها و موفقيتهايش را براي او تعريف کند، عليرضا را هر بار به خانه خواهرش فاطمه که نقش مادر را براي او در زندگي ايفا ميکرد، ميکشاند.

فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: ازدواج که کردم نميتوانست از من دل بکند. حتي تا وقتي بچهدار شدم به خانهمان ميآمد و کنار بچهها ميخوابيد. عادت داشت که از سپاه که ميآمد چه هنگاميکه در ويس زندگي ميکردم و چه موقعي که به اهواز مهاجرت کردم بيشتر روزها باهمان لباس فرم سپاهي به خانهمان بيايد و همانجا استراحت کند. من هم از فرصت استفاده ميکردم و لباسهايش را ميشستم و اتو ميکردم. من به اين ترددها خو کرده بودم و نميتوانستم دورياش را تحملکنم. حتي وقتي سرکشيهايش کمي طولاني ميشد علت را از او جويا ميشدم و خواهش ميکردم ديدارها را تندتند تجديد کند.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 46)