روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (26)
دست و دلباز
حضور مکرر و منظم در جلسات قرائت قرآن مسجد ويس يکي از برکاتي بود که مثل هر مسجد و جلسهاي ديگر اعضاي جلسه را به يک هويت ديني مشترک ميرساند و در فعاليتهاي اجتماعي، آنها را با هم يکدل و نزديکتر مينمود، اين را عليرضا خود بارها گفته بود و معتقد بود اکثر نيروهاي انقلابي يا در دامان اين جلسات پرورش يافتهاند و يا مرتبط با آن بودهاند؛ خودش اما علاوه بر آموزههاي انقلابي، با مطالعه سيره بزرگان دين آموخته بود که هم در زندگي دست و دلباز و اجتماعي و معاشرتي باشد و هم به خانواده به عنوان يک رکن اساسي اهميت بدهد. بيتفاوت نبودن در برابر سرنوشت همنوعان و همکيشان از ديگر آموختههايي بود، که او را از خود سيراب نموده بود.
فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: بايد از تأثير جلسات قرآن باشد که عليرضا اينقدر حتي در نوع لباس پوشيدن خواهرانش ريز ميشد که حجابتان را رعايت کنيد و به نماز و روزهتان بيشتر توجه داشته باشيد.
خودش اصلاً لباس نيم آستين نپوشيد. آنها را به بچههاي محل هديه ميداد و ميگفت: براي من لباس آستيندار بخريد نه چيز ديگر. حرفهايش طوري بود که انگار با مردي جاافتاده و دنياديده طرف هستي. نهتنها آدم گوشهگير و افسردهاي نبود بلکه همواره خواهر برادرها و بچههاي برادرانم را دور خود جمع ميکرد، چيزهايي به آنها ميآموخت و يا به درسهايشان رسيدگي ميکرد. قبل از اينکه وارد سپاه شود نميدانم سر چه شغلي بود که وقتي دستمزدش را به خانه ميآورد، براي همان بچهها خريدهايي ميکرد. ميگفت: از اينکه ديگران را به شادي برسانم، احساس رضايت ميکنم. گاهي هم حقوقش را بين بچهها تقسيم ميکرد.
دکتر محمدرضا درخشان نيا: حقوق سپاهياش اندک بود اما با همان حقوق اندک دوست داشت هميشه فاميل و دوستان را دورهم جمع کند و مهماني بدهد. تنها تأسفش براي حقوقش همين نکته بود. به خواهرم گفته بود، ايکاش از حقوق خوبي برخوردار بودم و هر هفته خانواده را دور هم جمع ميکردم. اما پدرم پير شده بود و ديگر نميتوانست مثل قبل کار کند، ما هم بزرگشده بوديم و خرج داشتيم، علاوه بر برادر بزرگم، عليرضا هم با آن حقوق اندکش به پدرم کمک ميکرد و بخشي از حقوقش را در اختيار خانواده ميگذاشت.
منصور تهراني: عليرضا هم خوش مسافرت بود و هم دست و دلباز. در سفري که به همراه چند خانواده با دو خودرو به مشهد ميرفتيم. او همواره حواسش به تمام همسفرانش بود و تلاش داشت با به زحمت انداختن خود، فشاري به ديگران نيايد و به اصطلاح به بقيه خوش بگذرد. آنروزها بنزين کوپني بود و براي پر کردن باک خودرو بايد صفهاي طولاني آن را تحمل ميکرديم. عليرضا در هنگام استراحت بين راهي يا در مدت حضور در مشهد مرتب ساعتها در صفهاي طولاني ميماند تا باک دو خودرو را پر کند و ديگران مشغول خريد، زيارت يا تفريح بشوند.