روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (25)
غيبت هرگز
نه اينکه در کلاسهاي عقيدتي گلف و پروکان ديلم که هر هفته برگزار ميشد تا پاسداران را با آموزههاي ديني و سيره عملي ائمه هدي آشنا کنند، آموخته باشد اما ذاتاً آدمي اخلاقگرا و متعادل بود. به گواه دوستان و آشنايان بيشترين رذيله اخلاقي که او را رنج ميداد و در صورت مشاهده حتماً با آن برخورد ميکرد، بدگويي و غيبت بود، حتي اگر اينکار عليه مخالف خود صورت ميگرفت، او اعتقاد داشت غيبت يک نوع ترور است که شخصيت و هويت افراد را نشانه ميگيرد.
فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: توي محافل خانگي وقتي با ما حرف ميزد انگار که مردي 40 ،50 ساله ما را نصيحت ميکند. ما عادت کرده بوديم که حرفهاي منطقي و سنجيده را از او بشنويم. يک روز من و خواهر کوچکم بهعنوان مهمان، از طبقة بالا به پايين رفتيم. او در حال آبگيري ليموترش بود. پس از کلي گپ خودماني وقتي خواهرم براي خداحافظي و رفتن به منزلش بلند شد، عليرضا به آرامي به او گفت خواهرم چقدر توصيه کردم، غيبت کسي را نکنيد، گناه کبيره است! خواهرم با نگراني پرسيد: قربانت بروم غيبت کي؟ کجا؟ عليرضا گفت: به همين زودي يادت رفت؟
بگذار شمهاي از آنچه در آخرت ما را با آن محاکمه ميکنند نشانت بدهم. او بهطرف راديوضبط رفت. دکمة آن را فشار داد. عليرضا تمام حرفهايي را که من و خواهرم در کنار او زده بوديم را ضبط کرده بود. توي حرفهايمان چيزهايي نامناسب دربارة مادر شوهر و خواهرشوهرم در آن بود. عليرضا پرسيد: اينها غيبت نيست؟! خواهرم خودش هم اهل پرهيزکاري و ديانت بود، اما آن روز حرف عليرضا را تصديق کرد و گفت: من قصدم غيبت نبود اما تو راست ميگويي. آدم بعضي مواقع چيزهايي را بيان ميکند که اصلاً خودش متوجه معني و مفهوم آنها نيست.