روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (21)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (21)

نجات سوسنگرد

 پس از اشغال سوسنگرد در 6 مهرماه 1359 و آزادسازي آن در عمليات موسوم به شبيخون اول، در روزهاي بعد، دشمن براي بار سوم در 23 مهرماه بار ديگر به سوسنگرد هجوم آورد که با مقابله نيروهاي اسلام روبرو شد.

بدين شکل که در نخستين ساعات روز 23 آبان 1359 دشمن بعثي با آتش سنگين توپخانه و بمباران هوايي شهر سوسنگرد را کوبيد. او ابتدا سعي کرد خود را از سمت جنوب جاده اهواز ـ سوسنگرد به جاده برساند و پس از آن نيروهايش که با استعداد 50 تانک و نفربر بود، شروع به پيشروي به طرف شهر کردند. با وجود مقاومت نيروهاي خودي، دشمن موفق شد نزديک ظهر خود را به جاده سوسنگرد ـ اهواز و با مختصر پيشروي خود را به روستاي ابوحميظه در 5 کيلومتري سوسنگرد برساند و آن را به طور کامل تصرف کند. دشمن با آتش سنگين توپخانه و تير مستقيم تانک ابوحميظه را به ويرانهاي تبديل کرد و بيش از 50 نفر از اهالي روستا را به شهادت رساند.

در درگيري روز 23 آبان 1359 در جبهه دهلاويه تعداد 20 نفر از رزمندگان به شهادت رسيدند. 11 تن از شهدا به سوسنگرد منتقل شدند اما به علت نزديک شدن دشمن امکان جمعآوري پيکر بقيه شهدا امکانپذير نبود. نيروهاي ما با فشار زياد دشمن، مجبور به عقبنشيني تا سوسنگرد شدند.

در روز 24 آبان 1359 دشمن براي تصرف سوسنگرد از چندين نقطه از جمله هويزه، حميديه و ارتفاعات اللهاکبر شهر را زير آتش شديد گرفت و به پيشروي ادامه داد.

فرمانده عمليات سپاه سوسنگرد نيروهاي باقيمانده را جمع و مسجد جامع شهر را به عنوان پايگاه و مرکز هماهنگي و هدايت عمليات تعيين کرده و به سازماندهي نيروها پرداخت. آنها در شهر محاصره شده، در مسجد تصميم به انتخاب بهشت و عدم تحرک شهر تا آخرين قطره خون ميگيرند.

تجمع بچهها در مسجد تا ساعت 4 صبح ادامه يافت، سپس برادران در گروههاي 9 نفره در نقاط شهر استقرار يافتند.

دشمن در سمت شمال غربي سوسنگرد از سمت پل سابله در محور بستان- سوسنگرد تهاجم خود را به سوي شهر آغاز کرد و به موازات اين اقدامات، با کمک 40 تانک و خودرو از طرف دهلاويه که خط مقدم نيروهاي خودي و نقطه تلاقي دشمن محسوب ميشد به سمت سوسنگرد پيشروي کرد که با مقاومت نيروهاي خودي مواجه شد. با فرا رسيدن شب، نيروهاي خودي در اثر فشار دشمن و همچنين براي دفاع از شهر به سوسنگرد عقبنشيني کردند.

نيروهاي دشمن نيز هجوم خود را به طرف شهر آغاز کردند و در روز 24 آبان 1359 سوسنگرد را از هر طرف در محاصره کامل قرار دادند.

نيروهاي بعثي در 24 آبان 1359 در ادامه فعاليت و فشار خود براي تسخير سوسنگرد، تانکهاي خود را وارد شهر کردند و موفق شدند تا 10 متري مسجد جامع پيشروي کنند، که با انهدام دو دستگاه از تانکها اين حمله متوقف و با شکست مواجه شد. از يک سو با طولاني و تنگتر شدن حلقه محاصره و از سوي ديگر فشارهاي پياپي دشمن که با بمباران و گلولهباران شهر همراه بود، باعث قطع تدارکات و پشتيباني و بالا رفتن آمار شهدا و مجروحين شد. جنگ تن به تن در شهر ادامه داشت و نيروهاي رزمنده آخرين گلولهها و مهمات خود را مصرف کرده بودند، زخميها در مسجد انباشته شده و بچهها به يکديگر وصيت ميکردند.

تانکها از بازار کويتيها عبور کرده بودند و ميخواستند خيابان اصلي شهر را تصرف کنند. تعدادي از تانکها با آتش گلوله آر. پي. جي منهدم شده بود. عراقيها هر لحظه عصبانيتر ميشدند. آنها خط آتش درست کرده بودند و کسي نميتوانست از اين طرف به آن طرف خيابان برود. مهمات تمام شده بود، همه دنبال يافتن گلولهاي براي مقاومت بودند. علي تجلايي به ياد مهمات داخل خانههاي سازماني افتاد و خود براي آوردن آنها زير رگبار دوشکا رفت و لحظاتي بعد در حالي که گلولهاي به ران پاي او اصابت کرده بود با مهمات برگشت. اين اقدام باعث مقاومت بچهها تا رسيدن نيروهاي کمکي و شکست محاصره سوسنگرد شد.

روز 25 آبان مقام معظم رهبري با بني صدر صحبت کردند و درخواست کردند تيپ 2 لشکر 92 زرهي در عمليات آزادسازي شرکت کند و بني صدر هم گفت «شما به آنجا برويد و من هم دستور ميدهم. ولي شب عمليات فرمانده لشکر که شهيد فلاحي بود گفت بني صدر دستور داده تا تيپ 2 فردا بدون اجازه او وارد عمليات نشود. مقام معظم رهبري نيز اين موضوع را به امام خميني(ره) اطلاع دادند و امام نيز فرمودند «فردا سوسنگرد بايد آزاد شود» به همين دليل مقام معظم رهبري طي نامهاي به فرمانده لشکر 92 زرهي دستور دادند که بايد در عمليات شرکت کنند و شهيد چمران هم زير آن نامه نوشتند من رسماً اعلام جرم ميکنم. به نام نماينده امام و نماينده شوراي عالي دفاع از اين همه اهمال و اتلاف وقت و به هدر رفتن خون جوانان شکايت دارم.

در تک اصلي، تيپ 2 لشکر 92 زرهي، نيروهاي پاسدار و نيروهاي ستاد جنگهاي نامنظم وارد عمل شدند.

عمليات در ساعت 6:30 صبح روز 26 آبان 1359 آغاز شد. در محور جاده حميديه سوسنگرد همزمان با اجراي آتش روي عقبه دشمن، نيروهاي عمل کننده با پيشروي به موازات جاده، روستاي ابوحميظه را آزاد کردند و با حمايت هوانيروز ارتش، تانکهاي عراقي را که مدافعان شهر را تحت فشار قرار ميدادند منهدم کردند. در نتيجه محاصره جنوب و شرق شهر شکسته شد و در ساعت 11 نخستين دسته از تانکهاي عراقي به سمت جنوب گريختند. در محور سبحانيه نيز رزمندگان موفق شدند دشمن را عقب برانند. نيروهاي خسته از درگيري مداوم و ايستادگي در برابر دشمن که ثمرات مقاومت خود را ميديدند. با ديدن رزمندگاني که به شهر نزديک ميشدند، از خوشحالي گريه شوق سر داده، همديگر را در آغوش ميکشيدند و خدا را شکر ميکردند. پيکرهاي پاک 8 تن از پاسداران که تانکهاي عراقي از روي اجساد آنها عبور کرده بودند، گوياي وضعيت نبرد چند روزه در سوسنگرد بود. در اين عمليات حدود 80 تن از نيروهاي خودي به شهادت رسيدند.

خياط ويس در جريان مقابله با قواي دشمن به سختي مجروح گرديد، اما مخاطره آميز بودن وضعيت استقراري او از يک طرف و بي خبر ماندن دوستانش از طرف ديگر، منجر به انتشار شايعه شهادت او حتي از صداي جمهوري اسلامي شد. اين موضوع که باعث نگراني فراواني در بين اعضاي خانواده گرديد، هنوز هم پس از آنهمه سال برايشان به يادماندني است.

حميدرضا خياط ويس: اوائل جنگ راديو اعلام کرده بود عليرضا خياطويس به همراه تعدادي از پاسداران به شهادت رسيده، من به همراه دامادمان بسياري از بيمارستانها را سر زديم اما خبري از او نشد. معلوم نبود بايد کار را از کجا پيگيري کنيم. 10 ساعت از اعلام خبر گذشته بود و پدرم هم از موضوع مطلع شده بود که حدوداي شب به ما خبر دادند، اشتباه شده است و علت آن تشابه اسمي بوده است. ما بسيار خوشحال شديم اما پدرم راضي نميشد و ميگفت: من تا عليرضا را نبينم مطمئن نميشوم. به هر ترتيب به گلف رفتيم و موضوع اصرار پدرمان را گفتيم، آنها قبول کردند و يک تويوتا لندکروز در اختيار ما گذاشتند و ما را به جبهة بستان بردند. بستان تازه آزادشده بود و اوضاع بههمريخته بود.، به هر دشواري ايشان را پيدا کرديم و تا دست عليرضا را در دست پدر نگذاشتيم ايشان راضي نشد. چيزي نگذشت که اين بار کولهپشتي خوني او را هم آوردندکه باز عليرضا به شهادت رسيده است، اما خبردار شديم که خير، از ناحية دست مجروح شده. ما اتفاقاً خوشحال شديم چون احساس کرديم همين مجروحيت باعث دور شدن او از جبهه، حداقل براي مدتي ميشود. اما هنوز دستش باندپيچي بود که دوباره به جبهه برگشت.

فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: انگار آن روزها هنوز رسم نبود که سپاه ابتدا به خانواده، شهادت فرزند را خبر دهد؛ و بعد نوبت به رسانهها برسد. بلکه از همان ابتدا و به محض شهادت، راديو اسامي شهداي جبهه را اعلام ميکرد که يهو راديو اعلام کرد علي ويس به شهادت رسيده است. تمام مشخصات فردي هم مربوط به عليرضا بود؛ اما نه در سردخانهها خبري از او يافتيم و نه در بيمارستانها. روز بعد عصر بود که عليرضا با سر و روي خاکي از دور با قامتي بلند و استوار پيدايش شد. درحاليکه همان لبخند هميشگي روي لبانش بود. آن روز يکي از بيادماندنيترين روزهاي زندگيمان بود که تماماً در شادي گذشت که اکثر مردم روستا از زن و بچه گرفته تا پير و جوان توي خانهمان ريختند و به ما شادباش گفتند؛ اما ما صورتمان پر از اشک بود، اشک شادي.

دکتر محمدرضا درخشاننيا: سال 1359 در جبهه بود که يک روز وقتي پدرم و دامادمان در حال کار در مغازه خياطيشان بودند، ناگهان راديوي قديمي مغازه اعلام کرد، عليرضا خياطويس به شهادت رسيده است. خوب شد پدرم متوجه نشده بود، دامادمان براي اينکه پدرمان را در بيخبري نگه دارد تا شرايط مساعدتر شود، خيلي زود پيچ راديو را ميبندد و به بهانهاي جلوي مغازه مينشيند تا مردم فوراً  براي خبرگيري و عرض تسليت به مغازه ميآيند، مانع شان شود. از طرفي دوستان شهيد، علي را مطلع کردند و او را مجبور به رفتن به ويس ميکنند وقتي علي خود را به ويس رساند تمام مردم روستا دور خودرو او جمع شده و با تعجب به هم ميگفتند، مرده زنده شده!

دکتر محمدرضا درخشاننيا: يادم ميآيد وقتي از عمليات 25 آبان برميگشت، او را ديدم که بسيار دمغ است. او يک راست توي اتاق رفت و درب را بست. ما فقط صداي نوحههاي آهنگران را به همراه هقهق گريههايش ميشنيديم. اين قصه ساعتها ادامه داشت و ما نزديکش نشديم تا خالي شود. شنيده بوديم توي يک شبانهروز 40 تن از دوستانش به شهادت رسيدهاند.

منصور تهراني: در جريان دفاع از سوسنگرد وقتي عليرضا از ناحيه دست مجروح گشت و پدرش به شدت نگران او شد، ما حاج عباس را به فرودگاه اهواز برديم تا قبل از اينکه عليرضا با هواپيما به تهران اعزام شود، با او ديداري داشته باشد. حاج عباس تا عليرضا را نديد و در بغل نگرفت و مطمئن نشد که او شهيد نشده است، خيالش راحت نشد.

فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: «عمليات که ميشد هم نذر ونيازهاي من شروع ميشد و هم دعا و سلام وصلواتهايم. هر بار که سالم ميآمد تا عمليات بعد درگير اداي نذرها و قرباني کردن گوسفند بودم.»

در جريان آزادسازي سوسنگرد، دشمن از جنوب سوسنگرد حدود 10 کيلومتر و از غرب آن حدود 2 کيلومتر عقب رانده شد که از آنجا شهر را با تانک و خمپاره ميزد. با پايان يافتن برخي درگيريهاي پراکنده، جاده حميديه ـ سوسنگرد از وجود دشمن پاکسازي و راه تدارکاتي قواي خودي باز شد.

منصور تهراني معتقد است که اين اتفاق يکبار ديگر نيز براي شهيد خياطويس افتاده است: در يکي از مأموريتهايي که به همراه يک خودرو پر از نيرو بعد از انجام عملياتي در شوش يا رقابيه در حال برگشت بود، براي کاري از خودرو پياده ميشود، دقايقي بعد ناگهان خودرو مورد اصابت گلوله توپ يا خمپاره قرار ميگيرد و تمام سرنشينان آن ميسوزند. عليرضا بياطلاع از واقعه، در جبهه در حال پيگيري امور محوله است که در اهواز و از جمله ويس ولولهاي بين خانوادهها ميافتد، همچنانکه براي تمامي شهدا در حال پيگيري مراسم کفن و دفن و ختم هستند، براي عليرضا هم کارهايي صورت ميگيرد، عليرضاُ بعد از اينکه نامش را در رديف شهدا ميبيند، خود را به ويس ميرساند تا خانواده و دوستانش را از نگراني بيرون آورد.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 37)