روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (20)
نجات اهواز
صرف نظر از اوضاع نگران کننده اي که در جبهه هاي جنگ در حال وقوع بود و دشمن هر لحظه خود را به اهواز به عنوان محوري ترين هدف تسخيري در قلب خوزستان نزديکتر مي کرد، مردم اهواز مثل ديگر شهرهاي مورد هدف از جمله خرمشهر و سوسنگرد و دزفول و آبادان علاوه بر ماندن در شهر و تحمل حملات هوايي و توپخانه اي، خود را براي مقابله با قواي دشمن آماده مي کردند. ساخت انواع بمب هاي دستي از جمله کوکتل مولوتف که يادگاري از شيوه جنگ با قواي رژيم شاه در ماه هاي گذشته بود به عنوان اولين و دسترس ترين سلاح مورد توجه قرار گرفت و در هر کوي و برزن تهيه و ساخت آن به سرعت در حال انجام بود.
حضور قواي دشمن در دب حردان در 5کيلومتري اهواز، مهمترين تهديدي بود که مي توانست به جدايي خوزستان از کشور منجر شود.
لشکر 92 زرهي خوزستان، تنها قدرت حاضر در منطقه بود که مي توانست جلوي ماشين جنگي رژيم بعث عراق ايستادگي کند و يا حداقل باعث کند شدن حرکت پرشتاب او براي رسيدن به اهدافش باشد که در بدترين شرايط ممکن قرار داشت، دستگيري فرمانده و برخي از افسران و درجه داران آن در جريان کودتاي نوژه همدان، تغييرات اساسي در سازمان رزم و ادغام هاي داخلي اش باعث تضعيف اين لشکر شده بود، و تصور اينکه اين لشکر با وجود شجاعت برخي از نيروها و فرماندهان آن، بتواند، وزنه اي قابل تامل در برابر دشمن به حساب آيد، را به ترديد انداخته بود.
انفجار مرموز انبارمهمات لشکر 92 زرهي در اهواز، همزمان با پيشروي ارتش بعث عراق از محور سوسنگرد – حميديه با هدف تسخير اهواز و پرتاب گلوله هاي توپ و موشک هاي کاتيوشا به داخل شهر، شايعه ورود ارتش بعث عراق را به داخل اهواز قوت بخشيد.
از طرفي متشنج شدن اوضاع شهر و وحشت زنان وکودکان، انعکاس خود را تا بيت حضرت امام در جماران رساند. در چنين شرايطي و در پاسخ به عدم وجود مدافعي در مقابل ارتش بعث، حضرت امام فرمودند: «مگر جوانان اهواز مرده اند؟! »
اين سخن کليدي، ضمن اينکه سرآغاز تمام حملات و شبيخون هايي شد که پس از آن توسط نيروهاي انقلابي، دشمن سر تا پا مسلح را به ستوه آورد، نبردي دفاعي که ارکان اصلي آن را نيروهاي داوطلب مردمي تشکيل مي داد را رقم زد و از آن پس حتي بخشي از مديريت جنگ به عهده مردم گذاشته شد.
بازگشت گروه بلالي به خوزستان براي نجات اهواز که شهيد خياط ويس يکي از نيروهاي آن به حساب مي آمد و بکارگيري تجربيات به دست آمده آنها در کردستان در عمليات شبيخون عليه قواي دشمن تأثير مستقيمي بر روند جنگ و متوقف کردن پيشروي دشمن گذاشت.
سردار حسين کلاه کج (ستايش فر)، فرمانده گروه بلالي: جنگ که شروع شد، با بچه ها برگشتيم اهواز. با رسيدنمان به سپاه اهواز بچه ها جان تازه اي گرفتند. خيلي ها مي گفتند وقتي خبر رسيد گردان بلالي در راه بازگشت به اهواز است کلي روحيه گرفتيم. دلمان به تجربه هايي که در اين چند ماه درگيري در کردستان کسب کرده بوديم، گرم بود. در سپاه شروع کرديم به سازماندهي نيروها. بچه ها را گروه گروه سوار اتوبوس مي کرديم و مي رفتيم به جنگ تانک هاي گريس خورده اي که آمده بودند شهر را زير شني هايشان بگيرند. خودمان به طنز به اين حرکت نظامي مان مي گفتيم عمليات اتوبوسي!
ما بچه هاي کردستان شديم راهنما و ليدر نيروهاي صفرکيلومتر! قرار بود برويم غرب اهواز، جنگ دب حردان و رو در روي ارتش عراق بايستيم. سردار علي شمخاني ناظر اين سازماندهي ها بود. داشتيم حساب و کتاب مي کرديم که کي کجا باشد که يک مرتبه ديديم آقاي غرضي(استاندار وقت خوزستان) با ماشين آمد سمت جايي که بوديم و سريع از ماشين پريد پايين و گفت: آقاي شمخاني! داري چه کار مي کني؟
شمخاني گفت: داريم نيروها رو سازماندهي مي کنيم.
آقاي غرضي گفت: سازماندهي رو ولش کن! اهواز داره از دست ميره! همه رو همين طوري بفرست بيان!
دست پاچه سيصد چهارصد نيرويي را که با برنو، ام يک، ژ سه و تعداد محدودي نارنجک انداز تخم مرغي و دو قبضه کلاشينکف که از کومله غنيمت گرفته بوديم تجهيز و مسلح شده بودند سوار اتوبوس ها، جيب و وانت هاي سيمرغ کرديم و از محل ژاندارمري که آن موقع دست سپاه بود، به سمت غرب اهواز و جنگ دب حردان حرکت کرديم. به محض اين که ده کيلومتر از جاده حميديه خارج شديم و به سمت چپ که جادة خاکي منتهي به جنگل بود، پيچيديم، ناگهان ديديم که گلوله هاي تير مستقيم تانک و موشک ماليوتکا و انواع و اقسام ديگري از گلوله به سمتمان مي آيد. خيلي سريع اتوبوس و خودروها کنار بيابان نگه داشتند و بچه ها از داخلش ريختند بيرون. سريع در محوطه پخش شديم. همان موقع متوجه شديم که تعدادي از نيروهاي شهيد چمران به همراه آيت ا… خامنه اي که آن زمان نماينده حضرت امام در شوراي عالي دفاع بودند، در منطقه حضور دارند. آتش که قدري فروکش کرد جلسه اي با حضرت آقا و همراهانش گذاشتيم تا بتوانيم بفهميم در چه وضعيتي هستيم و دشمن تا کجا آمده. ايشان گفتند که اگر امشب چند گروه بتوانند به دشمن شبيخون بزنند، قدري خيالمان راحت تر مي شود. همين کار را هم کرديم. دو گروه شديم و رفتيم سمت دشمن. از دور شروع کرديم به آرپي جي زدن و شليک کردن؛ آن هم با اين انگيزه که آنها حداقل بدانند اينجا نيروي ايراني هست. بعدها طبق اطلاعاتي که به دست آورديم فهميديم ارتش عراق آن شب به دليل اين که فکر مي کرده پشت اين جنگل، با انبوهي نيروي چريکي و پارتيزاني مواجه است و چنانچه از اين محور وارد عمل شود متحمل تلفات سنگيني خواهد شد، از صرافت پيش روي افتاده و همان جا زمين گير شده! خدا را شکر عمليات اتوبوسي کار خودش را کرده بود!
تا قبل از تشکيل سازمان رزم سپاه، با بچه ها در عمليات هاي مختلف و ريز و درشتي شرکت کرديم که مهم ترين دستاوردهايش متوقف کردن دشمن و تثبيت وضعيت بود. دفاع ما مقابل ارتش عراق بيش تر درقالب عمليات هاي چريکي و شبيخوني بود، شبيخون هايي مثل شبيخون سيد يوسف در حاشينه کرخه کور، شبيخون دب حردان، شبيخون طراح و … که شايد چند وقت بعد از انجامش ـ به ويژه در غرب اهواز و دشت آزادگان ـ تازه فرماندهان سپاه متوجه مي شدند.
در نهم مهرماه 59 يعني دهمين روز جنگ، اولين حمله نيروهاي مردمي با 28 تن از جوانان شجاع اهواز به فرماندهي علي غيور اصلي، نظامي انقلابي و اخراجي از ارتش در زمان شاه که بعد از انقلاب به سپاه پاسداران پيوست در محور حميديه صورت گرفت و توانستند شهر سوسنگرد را براي اولين بار آزاد کنند اما ديري نپاييد که توسط دشمن دوباره اشغال شد. نزديک به يک ماه بعد در تاريخ 26 آبان 59 نيروهاي ايران بطور منسجم متشکل از نيروهاي سپاه و مردمي، نيروهاي ستاد جنگهاي نامنظم و پشتيباني زرهي تيپ 2 و 3 لشکر 92 زرهي اهواز موفق شدند دشمن را تا آن سوي بستان وادار به عقب نشيني کرده و خطر سقوط را از اهواز دور کنند.
عبدالرحمن عربي: عليرضا پس از برگشت از کردستان تحت نظر شهيد علي غيوراصلي در ماموريت هاي مختلفي شرکت کرد و در شبيخون هاي متعددي عليه ارتش بعث عراق حضور يافت. يکي از مهمترين صحنه هاي حضور خياط ويس مقابله با ارتش بعث براي جلوگيري از سقوط سوسنگرد بود.
برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 32)