روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (18)
گروه بلالي
هم گروه هاي سياسي مخالف نظام نوپاي جمهوري اسلامي و هم حرکات مداخله جويانه رژيم بعث عراق در خوزستان، اين استان را به سمت بحراني تجزيه طلبانه هدايت مي کرد. سپاه پاسداران شهرهاي مختلف خوزستان از جمله سپاه اهواز به عنوان يکي از سپاه هاي مطرح اين استان براي مهار حرکت هاي ضد امنيتي وظيفه سنگيني را بعهده داشتند که شهيد علي غيوراصلي براي مقابله با آن دست به تشکيل گروهي عملياتي از پاسداران جوان و پرشور زد که علي خياط ويس در گروه موسوم به «بلالي» به انجام خدمت مشغول شد. محمد بلالي، نام اولين فرمانده اين گروه بود که ايشان در اواخر مهر 59 در عمليات شبانه اي به دهلاويه و سوسنگرد به شدت مجروح شد و پس از آن آقاي حسين کلاه کج(ستايش فر) به جايش نشست. اين گروه علاوه بر مبارزه با عوامل بيگانه وابسته به اداره استخبارات عراقکه عامل اصلي در ناآرامي هاي خوزستان بودند، براي مبارزه با ضدانقلاب در کردستان نيز حضور يافتند.
سردار حسين کلاه کج(ستايش فر): آن موقع سپاه هنوز سازمان رزمي نداشت که بخواهد يگان هاي تعريف شده اي داشته باشد، از طرفي بچه هايي که از شهرستان اعزام مي شدند به نام فرمانده گردان هايشان شناخته مي شدند مثلاً به آنهايي که از کازرون و نورآباد مي آمدند مي گفتند بچه هاي جعفر اسدي، به شيرازي ها مي گفتند بچه هاي نبي رودکي، به تبريزي ها مي گفتند بچه هاي عليرضا تجلايي و…
سردار احمد خادم سيد الشهدا»(دانش پژوه)، از نيروهاي گروه بلالي: پس از پيروزي انقلاب با شرايطي که ضدانقلاب در سال 58 در کشور به وجود آورده بود، به خرمشهر رفتيم براي کمک به شهيد «جهان آرا» و با بسياري از حرکتهاي ضد انقلاب مقابله کرديم و مرز را هم تحت کنترل داشتيم؛ از مرز شلمچه تا پاسگاههاي مرزي «حدود» و «خيّن» و «مؤمني» را گشت زني و کمين ميکرديم چون بين ايران و عراق يک نهر بيشتر فاصله نبود که در برخي نقاط نيز خشک بود به همين خاطر ضد انقلاب سلاح وارد کشور و اقدام به جاسوسي ميکردند که ما با آنها مبارزه ميکرديم.
پرکان ديلم» محل آموزش ما بود و شهيد «غيور اصلي» از نيروهاي انقلابي در ارتش بود که قبل از انقلاب از ارتش فرار کرده بود و بعد از پيروزي انقلاب به سپاه آمد و ابتدا نقش بسيار کليدي در آموزش نيروها به ويژه بچههاي خوزستان داشت و بعدها فرمانده سپاه اهواز شد؛ آموزشهاي او زمينه شکلگيري تيپها و لشکرها و نيروهاي عملياتي بود که نيروهاي اصلياش بچههاي خوزستان بودند.
مبارزه بسيار جدي بود و ضد انقلابها دست بردار نبودند؛ براي نمونه نيروي ضد انقلاب يک عراقي را به عنوان مجاهد به تهران معرفي کرده بود که جاسوس از آب در آمد. موضوع از اين قرار بود که سپاه تهران او را به سپاه خرمشهر تحويل داد تا در مرز از او به عنوان مترجم استفاده کنيم؛ اما يک روز که او را با خود سر پست برديم؛ در حالي که فکر ميکرد ما عربي متوجه نميشويم شروع کرد به زبان عربي مشخصات ما را به عراقيها دادن ما نيز در بازگشت موضوع را به شهيد «جهان آرا» اطلاع داديم و دستگير شد. اينها در واقع همان منافقين، بعثيها و استخبارات عراق بودند که براي تخليه اطلاعاتي بچههاي ما آمده بودند و هنوز ماهيتشان به طور کامل شناخته شده نبود
برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه 27)