روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (12)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (12)

روحيه ظلم ستيزي

 قبل از اينکه حضرت امام خميني(ره) با آرمانهاي ظلمستيز و ضد استعمارياش، بذر مبارزه با ستمگري و زياده خواهي اقليتهاي عموماً اشرافيرا در دل جوانان مسلمان و غيور امت اسلام بکارد، به نظر ميرسد فاصلة طبقاتي اقشار و قوميت موجود در محيط زندگي عليرضا در ويس، رگههايي از ظلمستيزي را در او پديد آورد که در همان شور جواني، دوستان و اطرافيان مصاديق آشکاري از آن را به تماشا نشستند. اگرچه خانواده و بهخصوص برادران و خواهرانش او را از داشتن چنين روحيهاي بر حذر ميداشتند، اما عليرضا نتوانست روح بيقرار خود را با استدلالات دلسوزانة خانوادهاش آرام سازد و تن به سازگاري با محيط، چيزي که پدرش به دنبال آن بود، بدهد.

مشاهدة هر روز حاکميت اقليتي رفاهطلب و زورگو بر اکثريتي که فقط براي تأمين امنيت خانواده تن به ظلم و ستمهاي آنها ميدادند و براي در امان ماندن از ناامنيهاي ايجادشده توسط اقليتي که خواستههاي نامشروع آنها را تأمين ميکردند، براي جوان بيقرار و ظلمستيزي چون عليرضا قابلتحمل نبود. براي همين به قول دوستان و اطرافيانش سرانجام روزي سرِ سبز خويش را به باد خواهد داد.

حسين پور سياح، خواهرزاده شهيد: دايي شهيدم حتي در صف نانوايي هم تحمل اين را نداشت که کسي يا بهزور يا بهواسطة دوستي با نانوا خارج از صف نان بگيرد. او ابتدا باقدرت جلويش ميايستاد که فقط وقتي نوبتتان رسيد، نان بگيريد و سپس اگر با مقاومت طرف مقابل روبرو ميشد، دستبه يقه ميشد. اين در حالي بود که گاه اطرافيان به خاطر ترس از فرد زورگو، عليرضا را همراهي نميکردند. پس از گذشت آنهمه سال وقتي از من دربارة دايي شهيدم ميپرسند، اين روحيه از او مرا يادآور ميشود.

برادرش دکتر درخشاننيا، اما معتقد است ريشه اين روحيه در عليرضا، علاوه بر ژنتيکي بودن، در روح ظلمستيزي پدرمان هم ميتواند باشد. در زمان کودکي من اقشار مختلفي در ويس زندگي ميکردند، اعم از فارس و عرب. اما روش مديريتي روستا به تبعيت از طوايف عرب نشين، شيخنشيني بود. طوايف مختلف ساکن در ويس هرکدام پيرو يکي از اين شيوخ بودند. در ميان شيوخ بعضي افراد زورگو بودند. پسر خواهر پدرم يکي از افرادي بود که مرتب در مقابل آنها ايستادگي ميکرد پدرم نيز از اين روحيه برخوردار بود. پدرم چون براي همه خياطي ميکرد قشر زيادي از مشتريانش  شيوخ و افراد معتبر و معروف ويس و روستاهاي اطراف بودند.

يادم ميآيد من در مغازة پدريام شاگردي ميکردم که يک روز يکي از همان شيوخ زورگو به مغازة خياطي پدرم آمد و گفت: مشهدي عباس، زود کت و شلوارم را بده ميخواهم بهجايي بروم. پدرم که از بدحسابي او اطلاع داشت، محکم در مقابلش ايستاد و گفت: تا پولش را ندهي خبري از کتوشلوار نيست. او در جواب گفت: تا حالا هر چه خواستهام گرفتهام و کسي هم جرأت نداشته در مقابلم بايستد و چنين حرفي بزند.

پدرم به او گفت: من نه از خودت و نه از پدرت ترسي ندارم. پول کتوشلوار را بده، بعد هر کاري خواستي انجام بده. او وقتي قاطعيت پدرم را ديد پولها را روي ميز انداخت و گفت: بد ميبيني اما پدرم توجهي به تهديدش نکرد. اين صحنهها گه گاهي که اتفاق ميافتاد، در حالي بود که عليرضا در کنار دست پدرم شاگردي ميکرد و به پدرم به خاطر اين روحيه افتخار ميکرد.

فاطمه خياط ويس، خواهر شهيد: هيچگاه نديدم زير بار حرف زور برود، از آن دست آدمهايي نبود که وقتي حرف زور ميشنود، پشت سر زورگو به بدگويي بپردازد. بلکه همان اول و رودررو جواب طرف را ميداد، حتي اگر شده با او دعوا کند.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد ( صفحه  18)