روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (1)

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس

روایت عبدالرضا سالمی نژاد از شهید علیرضا خیاط ویس (1)

 روایت نویسنده دفاع مقدس عبدالرضا سالمی نژاد از بنیانگذار واحد تخریب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جنوب سردار شهید علیرضا خیاط ویس

مقدمه

بچه که بود، دوست داشت خلبان شود تا نه تنها از آسمان، روستايشان ويس که کارون و اهواز و آنسوي مرزها حتي کربلا و نجف اشرف را هم ببيند. او ميدانست مادرش همانجاست که در سجودي هميشگي افتاده و هر روز، روح بيقرارش به زيارت مولا اباعبدالله الحسين(ع) ميرود.

بزرگتر که شد آرزو کرد قويترين مردان روزگارش شود تا نگذارد فئودالها، دسترنج هم ولايتيهايش را نوش جان کنند، براي همين فيلم و کارتنهاي زورو، رابين هود و … را بيشتر ميپسنديد؛ اما وقتي در جلسات قرآن مسجد جامع ويس طعم شيرين حکومت پنج ساله اميرالمؤمنين علي(ع) را به کام کشيد، قسم خورد هم، انتقام خونهاي به ناحق ريخته را بگيرد و هم مثل حضرت امير(ع) حقوق مردم مظلوم و ستمديده را از کابين زنان حاکمان ظلم و جور بيرون کشد، براي همين وقتي فرياد مردي را از نجف شنيد که آهنگ حکومتي علي گونه دارد، مشتاقانه و عاشقانه برايش آغوش گشود.

لباس سبز پاسداري را وقتي به تن کرد که جواني رعنا شده بود و خود را در آستانه آرزوهايش ميديد، براي همين هر جا که دستش ميرسيد گل و گياه ميکاشت تا شميم خوش گلهاي ياس و محمدي را به هر رهگذر خسته هديه بخشد اما وقتي با لشکري سياه روبرو شد که همه جاي سرزميناش، مين کاشته تا مرگ درو کند، خود را در وراي حلقهاي از سيم خاردارها و مينها قرار داد تا دوستان و همرزمانش آسيب نبينند. او و دوستانش بيآنکه هيچ درس و کلاسي بروند هم مينهاي اهدايي 12 کشور جهان را خنثي کردند و هم بر قدرت مهندسي بسيار توانمند دشمن چيره شدند.

اين کتاب ميخواهد از روستا زادهاي بگويد که ايراني عاري از مين آرزو داشت تا هيچ کشاورزي ناغافل اسير انفجارش نشود، هيچ کودکي پايش روي مين نرود و از هيچ شهر و دياري واهمه مرگ برنخيزد. بي شک وقتي مردم مظلوم سوسنگرد و بستان و خرمشهر و آبادان به شهرهاي خود باز ميگشتند در گوشه دلشان براي خيل تخريبچيهاي شجاعي، که مثل فرماندهشان سردار شهيد عليرضا خياط ويس، جان خويش را بر سر اين راه گذاشتند، دعاي خير ميکردند.

برگرفته از کتاب ” سردار آتش ” نوشته عبدالرضا سالمی نژاد