شهید حسن طهماسبی به روایت برادر
شهید حسن طهماسبی به روایت برادر:
شهید حسن طهماسبی در سال1327ه.ش در شهرستان مسجدسلیمان دیده به جهان گشود. وی کودکی خود را در کنار دو برادر و یک خواهر بیسرپناه خود، با سرپرستی مادر در یک خانوادهی کم بضاعت ولی سرشار از مهر و محبت پرورش یافت. این در حالی بود که جای خالی پدر را میدید و فقدان او را با تمام وجود حس میکردیم.
حسن در دوران دبستان به ویژه در کلاس چهارم رغبتی به ادامه تحصیل نشان نمیداد و گریزان بود .
تا پایان دورهی راهنمایی بیشتر درس نخواند. برای اینکه بیکار نباشد، او را به استخدام ارتش تشویق کردیم. از آنجا که جو حاکم بر ارتش ستم شاهی خشک و بیروح بود. در دورهی تعلیماتی ارتش را ترک کرد اما ما او را به پادگان برگرداندیم. پس از اتمام دورهی تعلیمات در مراسم تحلیف او که جوانی بلند قامت و خوشسیما بود، برای دریافت سردوشی از فرمانده لشکر 92 زرهی انتخاب شد.
پس از مراسم تحلیف و دریافت سردوشی به کارش علاقهمند شد. جالب اینکه بعد از گذشتن پنج سال یک گروهبان نمونه شدهبود. او به آرایش و نظافت خود، لباس و کفشش اهمیت زیادی میداد؛ بهطوری که بعضی وقتها باعث عصبانیت ما میشد. خیلی بادقت، وظیفهشناس و منضبط شدهبود، به خوبی ترقی کرد.
بهخاطر خواهرم که در دزفول اقامت داشت، پس از اتمام خدمت سپاه دانش شهرستان دزفول را برای خدمت آموزگاری برگزیدم. شهید هم که در اهواز مأمور به خدمت بود، برای اینکه به جمع ما ملحق شود، محل کارش را به دزفول انتقال داد. برادر کوچکمان که اکنون در آمریکاست، پیش ما بود. خلاصه جمعمان جمع بود. در خانهای کوچک من، همسر و فرزندم و برادر شهیدم با همسر و دو فرزندش و برادر کوچکترمان، بهترین شب و روزهای عمرمان را به سر میبردیم.
حسن بسیار خوشاخلاق و شوخ بود. او تا نیمهی شب با بیان خاطره و شوخی ما را میخنداند. در ایام کودکی و نوجوانی هم نقل مجلس ما بود. او بود که با خوشرویی و سخنان امیدبخشش ما را به ادامه زندگی نوید میداد.
شهید در دزفول اشتیاق عجیبی به ادامهی تحصیل پیدا کرد. با اینکه بیشتر اوقاتش را در پادگان مشغول خدمت یا آمادهباش بود. ضمن درجهداری تحصیلات ناتمامش را هم ادامه داد و دیپلمش را گرفت. بارها به خاطر کتکهایی که در دوره ابتدایی خوردهبود. خودم را سرزنش و گریه و استغفار کردم.
او به این هم اکتفا نکرد و به دانشکدهی افسری راه یافت و پس از گذراندن دوره به اخذ درجهی ستوان سومی مفتخر گردید.
او حالا دیگر در جمع ما نبود؛ در تهران، بروجرد و بعد هم در اهواز خدمت میکرد. کمبودش را در بین خودمان کاملا احساس میکردیم. شبهایمان سوت و کور و ساکت بود. دیگر لبخند بر لبهایمان رنگ باخته بود تا چه رسد به آن قهقههها.
انقلاب شکوهمند اسلامی به پیروزی رسید و او به خدمت در سپاه راغبتر شد. گله میکرد و میگفت: بعد از انقلاب، سربازها بیانضباط شدهاند.
از این بابت رنج میبرد. جنگ تحمیلی که شروع شد، او در قسمت مهندسی ارتش بود و به جبهه اعزام شد.
وقتی که دشمن دزفول را با هواپیما و موشک مورد تهاجم قرار دادهبود، چندین بار برای دیدن ما از جبهه به دزفول آمد.
حسن تا لحظهی شهادتش سربازی فداکار و رزمندهای همه فنحریف بود.
راوی: برادر شهید