يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل (4)

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل (4)

چمران

دشمن خیلی از مناطق و سرزمین‌های ایران را اشغال کرده بود ولی بنی‌صدر رئیس جمهور وقت و  فرمانده کل قوا هنوز دستور مقابله و دفاع را صادر نکرده بود. ارتش و ژاندارمری گیج و کلافه بودند نمی‌دانستند چکار کنند. ولی برای باز پس‌گیری خاک‌شان لحظه‌شماری می‌کردند. البته این‌گونه هم نبود که کاری از پیش نبرند، بلکه برابر مدارک موجود وشهدایی که در آن تاریخ‌ها تقدیم کردند با صلاح دید فرمانده‌هان حرکت‌هایی انجام می‌گرفت.

 به همین دلیل چند نفری از فرماند‌هان ارتش از طرف بنی‌صدر تنبیه شدند که چرا بدون اجازه در منطقه، کاری صورت داده‌اند. متاسفانه چون نیروهای نظامی که در انقلاب تشکیل شده بودند برای چنین روزهایی سازماندهی نشده و تجربه‌ای از جنگ نداشتند توان مقابله با تاکتیک‌های دشمن را کمتر در خود می‌دیدند و مجبور به عقب‌نشینی می‌شدند.

اما افرادی مانند غیور اصلی که از پرسنل ارتش و زندانی سیاسی بود و با پیروزی انقلاب اسلامی از زندان آزاد شده بود، مأمور به سپاه شد و گروه‌هایی برای مبارزه با دشمن تشکیل داد.

در بیابان‌ منطقه‌ای به‌نام سبحانیه بودیم که سمت راست سوسنگرد قرار داشت. خبر دادند که سوسنگرد را عراقی‌ها اشغال کرده‌اند و تمام نیروها مجبور به عقب‌نشینی شده‌اند. خیلی نگران بودیم اگر همین طور پیش برود، اوضاع خیلی بدتر از این‌ها می‌شود. آیت الله خامنه‌ای آمد و حدود 20 دقیقه صحبت کردند و فرمودند:

 اگر ارتش دست بکار نشود در آینده باید تأسف خورد.

ایشان فرمودند من با فرمانده لشکر 92 صحبت کردم قبل از این‌که فرمانده دستور بدهد، آقای امام(ره) فرمودند: همین فردا سوسنگرد را آزاد کنید. هر چند دودل بودند ولی چاره‌ای جز حمله به عراقی‌ها نداشتند.

 تیپی از لشکر 92 زرهی ارتش، یک روزه نیروهایش را سازماندهی و به مواضع دشمن حمله کرد و سوسنگرد را از چنگ عراقی‌ها در آورد. به همین مناسبت حضرت امام خمینی(ره) نیروهای ارتش را که در آن عملیات بودند به جماران دعوت کرد و از آن‌ها تشکر کرد.

مدتی همراه با بچه‌های شهید چمران مأمور شدم که با دسته موتوری‌های آرپی‌جی‌زن که به صورت پارتیزانی عمل می‌کردند، فعالیت کنم. بیشتر بچه‌های نامنظم از اصفهان بودند. چون علاقه به تحرک زیاد داشتم با آنان همراه شدم.

 سرهنگ سلیمی به شخصی که (معلم بود) و  فرماندهی یکی از گروهان‌ها را داشت گفت: که من را ببرد و برای مأموریت‌های برون مرزی استفاده کند. من هم به مرکز آموزش آن‌ها رفتم.

سه نفر از بچه‌های اطلاعات عملیات تهران آن‌جا بودند و چند نمونه تخریب با مواد منفجره را یادم دادند. بنده هم داشته‌هایم را در مأموریت‌ها انجام می‌دادم. خیلی از فرمانده‌هان ارتش، ژاندارمری سپاه، و نیروهای مردمی  می‌آمدند و با دکتر چمران مشورت می‌کردند: ابتدا او را کامل نمی‌شناختم، من سئوال کردم مگر این کیست که همه از او حساب برده  و مشورت می‌کنند. آقای زمانی که در سنگر شهید چمران بود جواب داد ایشان وزیر دفاع است و از همه این فرماندهان بالاتراست. علاوه بر آن ایشان سابقه جنگ‌های پارتیزانی با اسرائیل را دارد.

 شهید چمران بیشترین مشورت‌ها و امورات را از فرماندهان تراز بالای ارتش پیگیری و انجام می‌داد و همیشه می‌گفت:

– ارتش ما به لطف خدا حزب الهی شده و با کمک شما بسیجی‌های متعهد تمام خاک ما آزاد می‌شود. فقط همت می‌خواهد که شما دارید.

در چند عملیات هوانیروز ارتش و نیروی هوایی با فداکاری و ضربات پیاپی که به دشمن ‌زدند واقعاً خوب درخشیدند و در یک چشم  برهم زدن نیروهای عراقی را تار و مار کردند. در دهلاویه بودیم قرار بود عملیاتی انجام شود که دشمن با پی بردن به آن تمام منطقه را گلوله باران کرد. در همان درگیری دکتر چمران از پشت سر ترکش خورد و به شهادت رسید. آن روز احساس کردم بچه‌های رزمنده پدر خودشان را از دست داده اند.

 

برگرفته از کتاب  ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی