يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(32)
کانال
دراواخر جنگ اوضاع در منطقه، بعد از تحرکات دشمن مثل همیشه پرجنب و جوش نبود در جلسات مسائلی مطرح میشد که نگران کننده بود و روحیه رزمندگان را دستخوش تغییر میکرد.
یک روز دستوری صادرشد که گردان 165 پیاده که فرماندهی آن به عهده سرگردی شجاع و فرماندهی قدر و توانا بنام شمس بود را سریع آماده کرده و به منطقه جفیر اعزام و منطقه را برای دشمن نا امن کنید. ماموریت اصلی انهدام پلی در منطقهی بوبیان بود. علاوه برآن دکلهایی دشمن در منطقه برپا کرده بود که باعث آسیب زدن به نیروها میشد و باید منهدم میشدند. غروب به آن منطقه رسیدیم ادوات همراه ما 3 کمپرسی پر از مین ضدتانک، 3 وانت نیسان مین ضدنفر و یک کامیون مین ضدخودرو بود. به محض رسیدن دست بکار شدیم.
تمام این مدت به این فکر میکردم عراقی که 8 سال التماس میکرد که ایران هر چه بخواهد میدهم ولی جنگ تمام شود، چه شده که تصمیم گرفته مجدداً برگردد به همان جایی که اول جنگ آمده بود. شب به همراه جواد تقدسی (بعدها به نیروی هوائی منتقل و با درجه سرهنگی بازنشسته شد) و گروهبان ابوالقاسم انصاری و استوارشهید قوچانی کار را تقسیم کرده و هرکدام مسئولیت کاری را به عهده گرفتیم.
دم دمای صبح پل و دکلها را خرج گذاری کردیم و تمام شب را بصورت نامنظم و منظم در حال کاشتن مین در پشت کانال بودیم. هوا کاملاًً روشن شده بود. همزمان با صدای تانکهای عراقی یکی یکی خود تانکها هم روی جاده پیدا شدند. جیپ فرماندهی درست در تیررس تانکها بود. استوار قوچانی سمت جیپ دوید تا سوار شده و از معرکه دورش کند. اما هنوز چند متری حرکت نکرده بود که با گلولهی تانک دشمن منهدم شد و قوچانی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
اولین کارمان انتقال پیکر شهید به سنگر فرماندهی بود بعد من و تقدسی شب پیاده از شیارها وکانالها عبورکردیم و پل و یال (بدنه) کانال را منهدم کردیم. آب با غرش فراوان سمت نیروهای عراقی رفت ، مشغول انهدام دکلها بودیم که انصاری فریاد زد:
– نگاه کنید ببنید عراقیها چه صفی کشیدهاند، دارند میان طرفمان، فکرکنم قبل از انفجار و افتادن دکلها عراقیها به ما برسند.
از طرفی هم آب کانال سمت ما سرازیر میشد. گلولههای تانک و تیراندازی نفرات پیاده و خمپارههای دشمن روی سر بچههای ما میبارید. فقط گاهگاهی گلولههایی از سمت نیروهای خودی به دشمن شلیک میشد. چون سرگرد شمش گفته بود بعلت نداشتن مهمات تا میتوانید صرفه جویی کنید، تاکتیک فرمانده این بود بگذارید تا بیایند جلو تا با هرگلوله بتوانیم تانکی را از کار بیندازیم. چون پل تخریب شده بود تانکهایی که قرار بود از روی پل رد شوند نتوانستند از پل عبورکنند. ولی از سمت چپ پل توانستند عبور کنند. شش دستگاه تانکشان روی مین رفت و بقیه از ترس ایستادند. چهار تانک که جلوتر از اینها بود هم نتوانستند کاری صورت دهند. مجبور به عقبنشینی شدند هنگام برگشت دو تای آنها هم روی مین رفت. ما هم دکلها را انداختیم و به سمت گردان 165 حرکت کردیم. قرارگاه منتظر نتیجه بود که سرگرد شمس در بیسیم در حال گزارش بود که بچههای تخریبچی (مهندسی) به لطف خدا توانستند دشمن را زمین گیرکنند. ما هم با شلیک گلوله های آرپیجی و رها کردن آب سمت دشمن مانع از پیشروی آنها شدیم.
نزدیک ساعت 2 عصر بود که از جناب سرگرد شمس خداحافظی کردیم و به سمت قرارگاه خودمان حرکت کردیم. بالای سرمان تیزپروازان هوانیروز و نیروهوایی را میدیدیم که سراسر جبهه را برای دشمن جهنم کردند و شکست را به آنها تحمیل کردند.
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی ( صفحه 143)