يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(31)

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(31)

سفره‌ عقد

شهید ابراهیم تیموری از اول جنگ تحمیلی در جبهه بود و تقریباً هر دو شب یک‌بار در خاک عراق یا در خاک ایران در میدان‌های مین با انواع مین‌ها دست و پنجه نرم می‌کرد.

او فردی شجاع بود. در تمام عملیات‌ها حضور داشت ومأموریت‌های خطرناک را با جان و دل می‌پذیرفت. در سنگر اگر کسی حالش خوب نبود و آن شب نمی‌توانست به مأموریت برود یکی از افرادی‌که سریع برای انجام مأموریت داوطلب می‌شد شهید تیموری بود. اواخر جنگ و قانون آتش بس حاکم بود. ولی از طرف منافقین نقض می‌شد آنها و از مسیرهای کوشک وارد شده و خرابکاری می‌کردند.

روز دوشنبه‌ای بود که من وشهید تیموری آمدیم اهواز. خودش می‌گفت: حالا که جنگ تمام شده تصمیم گرفتم ازدواج کنم.

یک ساعت و حلقه انگشتر برای نامزدش خرید. قرار شد روز پنجشنبه پای سفره عقد بنشیند.

روز سه شنبه ساعت 1 عصر قرار بود حرکت کند. من و رضا حسابی، ناصر گودرزی، علیرضا عزیزی و نصر الله طوسی نژاد هم قرار بود پنج شنبه برای مراسم عقد و حضور در منزل ایشان  در شیراز باشیم.

دوشنبه شب مأموریت داشتیم که جلو منافقین را در منطقه کوشک بگیریم و میدان مینی را احداث کنیم که دیگر نتوانند از آن‌جا عبورکنند. شهید تیموری گفت:

– من‌ هم می‌آیم.

گفتم:

– شما بلیط اتوبوس گرفتید و چند شب دیگه عروسه داری نمی‌خواهد بیایی.

 ولی آمد و گفت:

– من فردا ظهر باید برم تا اون موقع هم برمی‌گردیم.

وارد میدان مین شدیم، باید چند مین ضد تانک، ضد خودرو و ضد نفر کار گذاشته و راه را مسدود می‌کردیم. نیمه‌های کار بودیم که منافقین حمله کردند. یک‌باره از زمین و آسمان گلوله باریدن گرفت. یک گلوله خمپاره روی مین ضد تانک خورد و همزمان با انفجار القایی4 عدد مین ضد تانک و خودرو با هم منفجر شدند. سرباز قلی‌پور چون نزدیک تیموری بود کله‌اش پرید و بدنش چند قطعه شد. شهید تیموری در حالی که روی زمین افتاده بود دست راستش را بالا گرفته بود. دوان دوان بطرفش رفتم و سرش را روی پایم گذاشتم.

 از تمام بدنش خون می‌رفت می‌خواست چیزی بگوید ولی خون توی گلویش اجازه نمی‌داد. شهادتین را توی گوشش گفتم وآرام دستش افتاد و همان‌جا تا خدا پرواز کرد.

 تمام لباس‌هایش تکه پاره بودند زمانی‌که توی ماشین منتقل می‌شد، محبی و طوسی نژاد با اشاره به شهید گفتند: اون چیه از تو چبش آویزانه؟ دیدم ساعتی بود که برای نامزدش خریده بود. وقتی اورژانس شهادت وی را تأیید نمود او را به معراج شهدا بردیم و چند روز بعد پیکرش را تشییع کردیم. وقتی رسیدیم روستای کوشک قاضی شیراز(زادگاهش) جنازه‌اش را کنار سفره عقدش که هنوز پهن بود گذاشتیم.

برگرفته از کتاب  ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی ( صفحه 140)