يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(24)
آمادهسازی
چند روز قبل از عملیات والفجر 8، فرمانده گردان، سرهنگ پورکیا یک دسته را برای انجام یک عملیات ایذایی در محور پاسگاه زید عراق، آماده کرد.
سه روز قبل از عملیات من از مرخصی برگشتم. در این بین یکی از نفرات دسته بیمار و به عقبه انتقال داده شد. از طرف فرماندهی، بنده به عنوان جایگزین انتخاب شدم. روز 19/11/64 بود اکیپ عملیاتی با یک دستگاه جیپ آهو راهی منطقه مورد نظر شد.
مأموریت ما پاکسازی میدان مین و زدن معبر برای عبور رزمندگان اسلام بود. از سر شب که هوا ابری شدهبود باران یکریز شروع به باریدن کرد. وقتی از خاکریز خودمان گذشتیم با دریاچهای از آب باران مواجه شدیم. فرمانده وقتی وضعیت را دید گفت:
– با این شرایط نمیشود معبر بزنیم.
هنوز حرفش تمام نشده بود که خمپارههایی کنارمان به زمین اصابت کرد. فرمانده اکیپ را، به دو دسته تقسیم کرد ما هم از دو جهت بهطرف محل مورد نظر حرکت کردیم. هر چند قدم که میرفتیم خمپارهای کنارمان منفجر میشد. خمپارههای بیصدای 60 میلیمتری هنگام برخورد با زمین علاوه بر ترکش، تکههای گِل را به صورتمان میریخت.
نقطه تلاقی، انتهای خاکریز دشمن بود. از شدت باران خاکریز کوتاه شده بود. همه در یک محیط چند مترمربعی جمع شده بودیم که یکباره خمپارهای در فاصلهخیلی کم از ما به زمین اصابت کرد. یک لحظه خودم را درآسمان دیدم. چند ثانیه بعد با کمر درون گودالی پر از آب افتادم. با ترکشهای خمپاره تمامی بچهها و راننده آمبولانس زخمی شدیم. جراحت ما آنقدر نبود که نتوانیم به عقب برویم. هنگام برگشت هم دشمن دست از سر ما برنداشت. هر چند قدم با گلولهای ما را بدرقه میکرد. فرمانده نگاهی به من کرد و گفت:
– خوبیاش اینه که توانستیم منطقه را برای بچههای تخریب گردان آماده کنیم.
وقتی ما را جهت درمان به مشهد اعزام میکردند. یک گروه تخریب بهطرف مواضع عراق عزیمت کرد. این کار به ما امید داد که کسی هست جای ما را پر کند.
راوی : محمدرضا دریسجرفی
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی ( صفحه 94)