يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(21)

آخرین مأموریت
فعالیت نیروهای تخریب همیشگی بود قبل از عملیات، حین عملیات و بعد از عملیات، هنگام پدافند هم باید یک حصار امنیتی دور نیروها احداث میکردیم.
بعد از عملیات بستان باید منطقه پاکسازی و مجدداً مینگذاری میشد تا در موقع عملیات فرصت و وقت لازم برای پاکسازی و بازکردن معبر وجود داشته باشد تا رزمندگان ما بدون تلفات از میدان مین عبور کنند. از طرفی هم دستور بود که در این قسمت حرکت نیروهای تخریب علنی انجام شود و دشمن متوجه کارهای ما بشود.
هر از چند گاهی بهخاطر ایجاد رعب و وحشت، چند اتوبوس و کامیون، نفرات را به آن منطقه میآورد و شبها با ماشینهای یخ (کانتینر) مجدداً به عقب انتقال میدادند. اصل قضیه این بود که باید کاری میکردیم عراق فکر کند میخواهیم از اینجا عملیات کنیم تا برای دفاع نیروهایش را به این سمت بکشاند.
قبل از شروع پاکسازی میدان، دشمن آتش تهیه سنگینی روی نیروها اجرا کرد. منورها منطقه را مثل روز روشن کرده بودند. بهخاطر حجم آتش زمینگیر شده بودیم فاصله بین ما با نیروهای خودی سه خاکریز و فاصله ما با دشمن فقط یک خاکریز بود. آنقدر این آتش بالا و فراگیر بود که فرصت نمیداد سرمان را بلند کنیم.
شهید طهماسبی با صدایی که از ته گلویش میآمد گفت:
– ببین بچهها کِی زنده است؟ هرکسی صدایم را میشنود جواب دهد.
محمد حسینی گفت:
– زندهام ولی زخمی شدم.
مسرور هم گفت:
– زندهام ولی زخمی شدم.
منهم زخمی شدهبودم، وقتی بهم نزدیک شدیم مسرور و محمد حسینی گفتند تمام بدن طهماسبی پر از ترکش است و سر تا پایش خون آلود است. متوجه شدیم که یک ترکش بزرگ هم به پهلویش خورده است. او آدمی نبود که 10 دقیقه بیحرکت روی زمین دراز بکشد و هیچ دستوری به ما ندهد.
تنها حرفش این بود: « بچهها را جمع کنید برید عقب تا من هم بعد بیام.»
با توجه به اینکه همگی مجروح شده بودیم و قادر به راه رفتن نبودیم، میخواستیم کولش کنیم و بیاوریمش عقب، که در همین موقع گلوله خمپاره روی مین ضد تانک خورد و از ترکشهایش طهماسبی شهید شد و به آرزویش رسید.
با این انفجار همه ما دچار موج گرفتگی شدیم. هر طور بود ما را به عقب کشیدند ولی جنازه طهماسبی همان جا ماند تا در عملیات طریق القدس پیکرش را به عقب آوردند. چهار ماه طول کشید تا توانستیم پیکر مطهرش را از منطقه خارج کنیم.
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی ( صفحه 78)