يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(20)
مأموریت
شبی من، شیردل و شهید طهماسبی برای ایجاد سیم خاردار حلقوی، جلوی میدان مین خودمان، به سمت خط مقدم رفتیم. سوار خودروی جیپ شدیم و به طرف منطقه طلائیه حرکت کردیم.
حدود نیم ساعتی توی راه بودیم وقتی به سنگرهای پیاده رسیدیم، ساعت 11 شده بود، بعد از هماهنگی با فرمانده یگان به همراه دو نفر سرباز پیاده که نیروی تأمین بودند بعد از پوشیدن جلیقه ضدگلوله از درون کانالی که نیروهای پیاده حفر کرده بودند راهی شدیم. بعد از دقایقی به آخرکانال رسیدیم، اول سربازی جهت تأمین، بعد از او شهید طهماسبی، سپس من و شیردل از کانال خارج شدیم و به سمت محل مربوطه به صورت خمیده حرکت کردیم.
کارمان کشیدن سیم خاردار حلقوی بصورت مثلث بود. یک نفر زمین را با سر نیزه بازرسی میکرد که در مسیرمان مین نباشد و دو نفر دیگر سیم خاردار را نصب میکردند. چیزی به پایان کار نمانده بود، که یکباره صدای شلیک گلوله شنیده شد.
گلولهها درست از بالای سرمان رد میشدند. سربازهای تأمین هشدار دادند:
– همگی روی زمین دراز بکشید.
دشمن متوجه حرکاتی شده بود و اول به شلیک گلوله اقدام کرد و بعد از آن نفراتی را به سمت ما فرستاد، تا اگر توانستند ما را به اسارت بگیرند. من ضمن دراز کشیدن سرم را مقداری بالا آوردم و دیدم ده نفر عراقی که همه هیکلدار و تنومند بودند به سمت ما میآیند.
نیروهای خودی بخاطر اینکه منطقه متشنج و شلوغ نشود، نمیتوانستند درگیر شوند. در این گیرودار، یکدفعه صدای انفجاری آمد و عراقیها را به هم ریخت، گویا یکی از عراقیها پایش روی مین رفته و خودش و اطرافیانش را لت و پار کرده بود.
در این اوضاع بچههای خودمان شروع به تیراندازی کردند و این تیراندازی باعث عقبنشینی نیروهای دشمن شد، ما هم با عجله کارمان را تمام کردیم و سریع از همان کانال به عقب برگشتیم.
وقتی به عقب آمدیم ساعت 5 صبح بود. بعد از خوردن یک فنجان چای گرم در سنگر نفرات پیاده، راهی مقر خودمان شدیم.
راوی : محمدرضا دریسجرفی
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی ( صفحه 75)