يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(16)
یک مأموریت
به ما گفتند که گلولههای دشمن فقط نقاط مهم و اکثر خودروهائی را که روی جاده تردد میکنند مورد هدف قرار میدهند. که این باعث میشد زیانهای کمرشکنی را تحمل کنیم برای همین باید بروید گشت شناسایی و دلیلش را پیدا کنید.
طبق معمول نفراتی را انتخاب و به سمت خطوط مقدم حرکت کردیم. برای این مأموریت تعدادی از بچههای اطلاعات عملیات سپاه هم با ما همراه شدند. در بین نی زارها کمین دشمن دیده میشد و سمت راست کمین دشمن به فاصله تقریبی 500 متر دکلی بود که ظاهراً از آن جا گرا گرفته و در اختیار آتش بارها قرار میدادند.
نقشه و کارهایی که با قطبنما باید انجام میشد و مقیاسهایی که باید محاسبه میشد، انجام داده و به محل استقرار برگشتیم. بعد از بررسی، دستورات لازم از فرماندهان ارشد صادر شد و مأموریت یافتیم که دکل را تخریب کنیم. چون منطقه جزء حوزه استحفاظی بچههای سپاه بود عملیات با همکاری آنها صورت گرفت.
قرار بود همین که هوا گرگ و میش شد ما حرکت کنیم. بچههای سپاه هم هماهنگی کردند که فرماندهی این مأموریت به عهده شهید طهماسبی باشد. حدود ساعت 7 راه افتادیم. دو نفر را بر سر یک دو راهی بین نیزارها مستقر کردیم. روبروی کمین دشمن یک نفر آرپیجیزن و یک نفر تک تیرانداز قرار دادیم. بعد از 2 ساعت با خرج مخصوص C3 خمیری، دکل را منهدم کردیم. اما قبل از منفجر شدن دکل پشت سرمان، جایی که کمین عراقیها بود، آنها با بچههای ما درگیر شدند. کارمان که تمام شد هنگام برگشت فهمیدیم محاصره شدهایم.
ما پشت سر دشمن گیر افتاده بودیم فقط دو اسلحه در اختیار داشتیم که آن هم مال تامینهایمان بود. ولی از آنجائی که دشمن فکر نمیکرد ما پشت سر آنها باشیم کمین آنها را کشته و اسلحهاش را برداشتیم. تعدادی از بچههای ما درپی تیراندازی مجروح شده بودند. یک مجروح عراقی هم داشتیم. بهخاطر باتلاقی بودن زمین راه رفتن مشکل .بود وقتی زخمیها را حمل میکردیم شهید طهماسبی گفت:
– زخمی عراقی اگر اینجا بماند خون زیادی ازش رفته و امکان دارد بمیرد.
– بقیه گفتند: نمیتوانیم ببریمش.
به همین دلیل خودش مجروح را روی کمرش گذاشت و دنبالمان راه افتاد. تا زمانی که به خاکریز رسیدیم از خستگی داشت بیهوش میشد. عراقی هم با گفتن کلماتی مثل شکراً، شکراً. أنا مسلم. صورت و دستهای شهید طهماسبی را می بوسید. او خطاب به همه گفت:
– اگرشما یا خودم به جای این عراقی بودیم چکار میکردیم و چه انتظاری داشتیم. اگر نمیآوردیم و کمکش نمیکردیم شاید برای مدتی عذاب وجدان داشتیم.
به همین دلیل یکی از برادران سپاه که سرپرستی خطوط آن منطقه را عهدهدار بود (سجادی) مدتها میآمد و به شهید طهماسبی سر میزد. شیفتهی وی شدهبود و از شجاعت و بزرگواری وی تعریف و تمجید میکرد. شهید همیشه به او میگفت:
– بچههای ارتش مانند شما بسیجیان، یک جان ناقابل دارند که آنرا باید در راه اسلام و آزادی خاک کشورمان تقدیم کنند و خوشا به سعادت کسی که در روی این خاک خونش ریخته شود…
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی