يادنامهي شهدای تخریبچی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(14)
انفجار
ستوان دوم علی محمدیآئین در یک خانواده مذهبی در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات را تا دبیرستان به پایان رساند و به دانشکده افسری ارتش رفت. سال 62 بعد از تکمیل آموزش خودش را به گروهان یکم گردان مهندسی معرفی کرد. فردی مومن و نمازخوان بود. در تمام کارهای محوله از خودگذشتگی و فداکاری نشان میداد و با صدای خوبش مراسم دعای کمیل و توسل را میخواند. همیشه آرزویش دیدار امام خمینی(ره) بود.
سه روز قبل از شهادتش با هم یک مأموریت در شرق بصره رفته بودیم که فاصله بین خاکریز ما با دشمن بسیار کم بود. مأموریت ما انهدام یک انبار مهمات از عراق بود. با تیراندازی و آتش تهیهی نیروهای خودی توانستیم وارد خاک عراق شویم. ما یک اکیپ چهار نفره بودیم(محمدی آئین، شیردل، شیرمحمدی، دستفرجن). با دور زدن خاکریز دشمن گروهان پیادهشان را دور زدیم تا به انبار مهمات آنها رسیدیم.
پشت انبار مهمات یک پنجره بود به اندازه یک جعبه مهمات گلولههای آرپیجی، که میل گرد درونش کار گذاشته بودند. هرچه نگاه کردیم نگهبانی ندیدیم به همین دلیل ریسک نکردیم که از درب اصلی برویم داخل. دو نفری فشار دادیم و میله گردها از لای گونیها بیرون آمدند. محمدی سریع خودش را کشاند داخل من هم رفتم و کابل انفجار را درون چاشنی قرار دادم و تی ان تی را جاسازی کردم. در انتها سر کابل انفجار را دادیم دست شیرمحمدی بیرون پنجره که به خاکریز وصل بود.
قبل از تخریب محمدی گفت: بیائید یک سر و گوشی آب بدهیم ببینیم نیرو و نگهبانهاشون کجا هستند.
محمدیآئین و دستفرجن رفتند درون یگان عراقیها، من و شیرمحمدی ماندیم پشت خاکریز. زمان برایمان به کندی میگذشت، وقتی آمدند. محمدیآئین گفت:
– تانکر سوختشون سمت چپ یگان هست به خاطر اینکه حواسشون را پرت کنیم، منفجرش کنیم تا خودمان را بجائی برسانیم. وگرنه با این سکوت سنگین همهچی لو میره.( وقتی وارد خاک دشمن شدیم، توپخانه ما آتش را قطع کرد.)
قرار شد شیرمحمدی و دستفرجن انبار مهمات را منفجر کنند. من و محمدی قبل از تخریب انبار تانکر سوخت را خرجگذاری کنیم.
زمانی که خاکریز را دور زدیم تانکر را هم منهدم کردیم. زمانیکه هر دو انفجار رخ داد چیزی نگذشت که تعدادی منور زدند و منطقه روشن شد. ما مسیر زیادی را دویده بودیم مجبور شدیم از سمت چپ که تقریباً آبگرفتگی بود، وارد آب شویم و خودمان را بچسبانیم به خاکریز توی آب تا نزدیکهای صبح توانستیم خودمان را برسانیم به یکی از یگانهای خودی به موقع رسیدیم. زمان تعویض کمین خودمان بود. نیم ساعت گذشت که عراقیها متوجه شدند و تیراندازی شروع شد. ما زمین گیر شده بودیم، با سنگین شدن آتش نیروهای خودی، خودمان را به داخل کانال کمین رساندیم و مأموریت را انجام دادیم. شب بعد که بچهها آمده بودند برای ادامه میدان مین که بین خاکریز خودی و دشمن قرار گرفته بود، گفتند: عراق در بلندگو گفته بود که شما فرمانده لشکر را که در یگان بود، توسط انفجار تانکر سوخت کشتید. همه شما را میکشیم.
آنقدر تیراندازی کردند که اصلاً فرصت نکردیم، برویم پائین خاکریز. از همه طرف گلوله میآمد. تا چند روز منطقه کاملاً ناامن بود و بخاطر مرگ فرمانده لشکرشان منطقه را به آتش کشیده و دست به هرکاری میزدند. ولی کم کم اوضاع آرام شد و ما هم طبق روال هر شب به پاکسازی میدان مین و در بعضی مناطق احداث میدان مین و سیم خاردار اقدام میکردیم.
تا شب اصلی که دشمن خودش را آماده کرد که انتقام انفجار آن شب را بگیرد در تاریخ 18/01/63 دشمن کمین خود را نزدیک ما آوردهبود. تعدادی نیروی تک تیرانداز در خاکریز مستقر کردهبود و زمانی که ما داشتیم میدان مین احداث میکردیم سه تا از بچهها را با تیر مستقیم به سر و گلو شهید و با انفجار مین والمرا، محمدی آئین شهید و ما هم مجروح شدیم.
تا نزدیکیهای صبح توی خون خودمان میغلتیدیم. وقتی نیروهای خودی فهمیدند روی موضع را آتش سنگینی ریختند، سپس عدهای هم آمدند و شهدا و زخمیها را به پشت جبهه تخلیه کردند. بعد از چند روز پیکر پاک محمدی به تهران انتقال و در قطعه شهدا آرام گرفت.
برگرفته از کتاب ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی