يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(10)

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل

يادنامه‌ي شهدای تخریب‌چی ارتش، به روایت گری تخریبچی شاپور شیردل(10)

رد پا

یک‌شب خوابم نمی‌برد و گردان در کنار رود کارون مستقر بود. چون نیزار بود پشه کوره هم جولان می‌داد. پیش خودم گفتم:

 حالا که خوابم نمی‌برد بلند شوم و یواشکی دو رکعت نماز بخوانم.

 قدم زنان پیش تانکر رفتم برای وضو گرفتن به هر طرف نگاه می‌کردم می‌دیدم بیشتر بچه‌های گردان شهادت در حال سجود و رکوع و عبادت با خدای بزرگ و یکتا، و در حال راز ونیاز هستند. برای لحظه‌ای گفتم:

خدایا ما کجاییم و این‌ها کجا. خدایا حالا که این‌ها پذیرفتند که من بنده‌ی روسیاه و گنه‌کار تو در جمع‌شان باشم کمکم کن آن‌گونه باشم که تو می‌خواهی و عاقبت‌مان را ختم بخیر بگردان.

 فردای آن‌شب طرق آمد و گفت:

آماده شو جایی برویم.

من‌ هم لباش پوشیدم و سوار لندکروز شدیم در بین راه صحبت کرد که گردان 165 در منطقه پد بوبیان  مستقر است معلوم نیست دشمن از کجای نیزار با تیر مستقیم رزمندگان ما را هدف قرار می‌دهد. الان باید بروم شناسایی ببینم آنجا چه خبر است، من هم گفتم:

 در تمام منطقه جنوب تقریباً رد پای ما وجود دارد، قبلاً از اون منطقه رفتیم جلو برای شناسایی. اونجا را خوب می‌شناسم.

 زمانی‌که رسیدیم به سنگر فرماندهی رفتیم وگفتند:

 منتظر فرمانده لشکر و بقیه افسران هستیم.

 وقت تنگ بود باید چاره‌ای می‌اندیشیدیم. دشمن یک تسلط نسبی در بعضی مناطق داشت. نزدیک خاکریز مملو از نیزار بود، از آن‌جا باید سرازیر می‌شدیم و در بین نیزار‌ها به ‌راه می‌افتادیم. زمین بعضی مواقع باتلاقی می‌شد و بعضی مواقع سفت. نی‌ها را خم می‌کردیم و در مناطق باتلاقی پا روی نیزارها می‌گذاشتیم. تقریباً 80 متری جلو رفتیم.

ادامه مسیر تبدیل به یک دو‌راهی شد. یکی برمی‌گشت سمت خاکریز خودمان و یکی به موازی خاکریز ادامه پیدا می‌کرد. مجبور شدیم از هم جدا شویم. طرق به سمت خاکریز خودمان و من به موازی خاکریز جلو رفتم. یکدفعه متوجه یک دکل کوچک و کوتاه شدم. خوب که فکر کردم، یادم آمد قبلاً خودمان منهدم‌اش کرده‌بودیم. یک مقدار مکث کردم. وقتی دیدم کسی نیست رفتم جلو. دیدم یک دوربین تلسکوپی تانک روی میله‌ای نصب شده و بصورت جک بالا و پایین می‌شود. اطلاعات را جمع‌آوری و با احتیاط از همان مسیر برگشتم. دیدم طرق روی همان دو راهی گوشه‌ای کمین کرده و منتظر من بود. جریان دکل را گفتم و ایشان هم گ یک تانک که تا نیمه در خاک فرو رفته آن‌جا بود، صدایی از توی تانک آمد ولی متوجه نشدم صدای چی بود.

برگشتیم و مراتب را به‌عرض فرمانده لشکر رساندیم. دستور داد:

 باید موقعیت دکل و تانک را برای دشمن ناامن کنیم. احتمالاً از همین دو نقطه بچه‌های ما را می‌زنند.

درخواست نارنجک، آر. پی‌. جی و مقداری مواد منفجره کردیم که سریعاً مهیا شد. هوا تقریباً رو به تاریکی می‌رفت که دو نفری مجددا ً به‌راه افتادیم. ولی این بار سریعتر چون موقعیت‌ها مشخص بود. قبل از این‌که به دو راهی درون نیزار برسیم صدای صحبت عراقی‌ها از فاصله کم شنیده ‌شد.

دو نفر بودند که سمت تانک سوخته‌ای می‌رفتند. ما گوشه‌ای پنهان شدیم تا آن‌ها مسیرشان را ادامه دهند.

عراقی‌ها وارد تانک شدند. طرق گفت:

 قبل از این‌که بچه‌های ما را بزنند باید کاری کنیم.

 به‌ یاد فرمانده لشکر که زیاد از محل ماموریت دور نبود افتادیم که نکند به ایشان شلیک کنند. خودمان را رساندیم پای تانک. اول قرار بود تانک را با آری پی جی بزنیم بعد گفتیم:

الان شرایط حساسه شاید گلوله به تانک نخورد وکمانه کند.

 نزدیک تانک رفتیم. جلو تانک در گل فرو رفته و پشت آن بیرون بود. دقیقاً روبروی خاکریز و سنگر کمین نیروهای خودی. بی‌حرکت ماندیم. یک‌دفعه آرام سرباز عراقی سرش را بیرون آورد، انگارمتوجه طرق شدند که سمت راست تانک بود. با گرینوف رگباری را به سمت راست شلیک کرد و طرق یک‌باره فریاد زد:

  حالا، حالا.

من‌ هم سریع ضامن نارنجک را کشیدم و انداختم توی تانک. در حال انداختن نارنجک دوم بودم که طرق دوید به سمت خاکریز دشمن. دو انفجار شدید باعث انهدام تانک شد.

 گفتم: غلام‌رضا، کجا میری؟

 بدجور گوش‌هایمان از صدای انفجار صدا می‌کرد. دل نگران فرمانده بودم با خودم گفتم، شاید تیر خورده یا دچار موج گرفتگی شده باشد. من هم دویدم دنبال طرق. دیدم زانو زده و دکل را هدف گرفته بود کار خیلی سریع پیش رفت ما هم با انهدام دکل شروع به دویدن سمت نیرو‌های خودی کردیم.

در بین راه فرمانده گردان 165 و چند نفر از نیروهایش را دیدیم که به یاری ما آمده بودند. آن‌ها در آماده‌باش کامل بسر می‌بردند. وقتی دیدند سالم هستیم خوشحال شدند. آن‌قدر آتش رد وبدل شد که تا صبح طول کشید و همان تانک توسط استواری از گردان 165 مورد اصابت چند گلوله قرار گرفت و بعد از آن دیگر کسی در آن منطقه با تیر مستقیم دشمن مورد هدف قرار نگرفت.

 

برگرفته از کتاب  ” کد 121 ” به کوشش مهرنوش گرجی ، افتخار فرج و سیده نجات حسینی