شهادت عبدالکریم پورمقامی به روایت علی صولتی

عشق عملیات- زندگینامه شهید عبدالکریم پورمقامی- نارنجک دستی- آخرین عملیات- شهادت عبدالکریم پورمقامی به روایت علی صولتی- وصیت نامه شهید عبدالحمید شجاعی برجویی

شهادت عبدالکریم پورمقامی به روایت علی صولتی

شهادت عبدالکریم پورمقامی

آذر ماه سال 59 من مسئول اطلاعات عملیات محورهای عملیاتی بودم که اطلاع دادند، سه میدان مین دشمن بعثی در منطقه‌ی عنکوش شوش شناسایی شده و برای باز کردن معبر احتیاج به تخریب‌چی داریم.

 من این مطلب را با عبدالکریم و عبدالمحمد رئوفی که در آن زمان معاونت عملیات سپاه پاسداران دزفول را به‌عهده داشت، در میان گذاشتم. همان روز عصر من، برادر رئوفی و عبدالکریم به محور عنکوش رفتیم، شب با تعدادی از برادران که در آن محور بودند، در یک سنگر با صفا و صمیمیی دور هم نشسته بودیم آن شب عبدالکریم چهره‌ی خندانش چند برابر شده بود. همین‌طور که صحبت می‌کرد خنده از لبانش قطع نمی‌شد صحبت حول میدان مین و نوع مینی که در آن میدان به کار رفته بود، می چرخید. وقتی مشخص شد که مینی که دشمن در آن میدان به‌کار برده از نوع چهل تیکه است، ناگهان چهره‌ی عبدالکریم بر افروخته شد. سرش را تکان داد و نگاهی به من کرد و گفت:

خدا نکند که این مین کنار کسی منفجر شود. قرار بود که آن میدان مین را من خنثی کنم تا خود را بیازمایم. گفت: نه، نه! مشهدی علی این مین را تو نباید خنثی کنی.

گفتم : ان‌شاء الله تا فردا.

فردای آن روز صبح زود من به اتفاق آقای رئوفی و عبدالکریم و یکی دیگر از برادران عازم منطقه میدان مین شدیم این میدان در خط الرأس تپه‌‌ قرار داشت.

آقای رئوفی چند قدمی پایین‌تر ایستاد من و عبدالکریم بالا رفتیم وقتی مقابل میدان مین قرارگرفتیم دیدیم که عراقی‌ها حدوداً 60 الی70متری با میدان مین فاصله دارند. من به عبدالکریم اصرار می‌کردم که باید این میدان مین را خودم خنثی بکنم اما هر بار با خواهش او مواجه می‌شدم. به ناچار خواهش او را قبول کردم و پایین پای ایشان قرار گرفتم به‌طوری که اگر تکانی می‌خورد پایش به سر من اصابت می‌کرد، ناگهان صدای انفجاری مرا از زمین کَند و دیدم عبدالکریم با نیم قوسی که خورد صورتش به‌طرف من برگشت و یک آخ گفت.

او را تقریباً بین زمین و آسمان  بغل کردم، در حالی که صورت و سینه‌اش از شدت انفجار سوخته و خون‌آلود بود. دشمن نیز شروع به پرتاب خمپاره 60 کرده بود. او را بر روی شانه‌ام انداختم و به‌طرف آقای رئوفی دویدم که به اتفاق ایشان عبدالکریم را از آن منطقه دور کردیم.

 اما کار از کار گذشته بود و هیچ کمکی از دست‌مان بر نیامد و او آسمانی شد .

راوی: علی صولتی

 

برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 108