سی و هفتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید محمود رضا علیمحمدی گرامی باد
سی و هفتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید محمود رضا علیمحمدی گرامی باد
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید گلستانی در عملیات خیبر
شهید محمودرضا علی محمدی+ متن وصیت نامه
زندگی نامه/وصایا
اماما ؛ به فرمانت آنقدر در سنگر می مانیم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید و ای امام مرا ببخش ، که فقط یک بار به فرمانت شهید میشوم.
محمودرضا علی محمدی فرزند حسین در تاریخ یکم شهریور 1344 در شهر گرگان به دنیا آمد. بعد از سپری شدن دوران طفولیت به دبستان راه یافت و مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را با موفقیت به پایان رساند.
دوران انقلاب و پیروزی آن با دوران نوجوانی محمودرضا علی محمدی مصادف بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج درآمد و دوره های آموزش نظامی را در بسیج گذراند و به جبهه اعزام شد.
محمودرضا علی محمدی از نیروهای تخریب چی بود که در منطقه عملیاتی دهلران در تاریخ سوم اسفند 1362به علت اصابت ترکش خمپاره به بدنش به شهادت رسید.
شهید محمودرضا علی محمدی+ متن وصیت نامه
فرازی از وصیت نامه سردار شهید محمودرضا علی محمدی
آنکس که مرا طلب کند می یابد و آنکس که مرا یافت میشناسد
و آنکس که مرا شناخت دوستم میداد و آنکس که دوستم داشت عاشقم میشود و آنکس که عاشقم شد، من نیز عاشقش میشوم.
حمد و سپاس خدای را که ما را در این راه یاری و توان داد، خدایا؛ ترا به کرمت به خلیفه روی زینتت کبیر قسمت میدهم از سر گناهان من حقیر ، من عاجز بگذری، و راضی مشو که مرا که به یگانگی ات اعتراف دارم و صادقانه و از روی عشق به تو سر به سجده می گذارم از خود برانی خدایا؛ امیدوارم که مرا به درگاهت بپذیری و با شهدای صدراسلام محشو گردانی.
اماما ؛ به فرمانت آنقدر در سنگر می مانیم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید و ای امام مرا ببخش ، که فقط یک بار به فرمانت شهید میشوم.
مادرم؛ قامتت را بلند گیر و ندای الله اکبر ، خمینی رهبر، سروده و سخن شهیدان راه خدا را به مردم برسان که همانا سخن ما پیروی گردان از خدا و قرآن است، مادر مهربانم میدانم که اکنون خون زینب در رگهایت جریان دارد ، من میدانم مادر شیر زنی است که اگر سر بریده ام را برایش به ارمغان بیاورند به میدان جنگ بر میگرداند.
پدر عزیزم؛ من بنا به فرمان خداوند و بنا به مسئولیتی که داشتم برای رضای خدا و برای نابودی دشمنان اسلام بجنگ کفار آمده ام تا بتوانم کمک ناچیزی به اسلام کرده باشم و خدا را از خود راضی کنم و پس غم و اندوه به دل راه مده که رستگار شده ام.
منبع : کتاب مصحف شهدا (گل واژه های از وصیت نامه سردارشهیداستان گلستان)/صفحه 123 و 124/ با همت بنیاد شهید و امور ایثارگران گلستان
دفتر خاطرات شهید محمودرضا علی محمدی
زندگی نامه/وصایا
در شهريور سال 1344 در گرگان متولد شد. در 9 سالگي به خواندن نماز و در 13 سالگي به روزه گرفتن پرداخت. در سال 1356 همپاي مردم ايران به اعتراض عليه شاه پرداخت.
نوید شاهد گلستان: با مروری بر زندگی نامه و وصیت نامه سرداران شهید استان خود قصد شناسایی و آشنایی بیشتر این شهیدان گرانقدر نموده است.
نام: محمودرضا
نام خانوادگي: علي محمدي
نام پدر:محمد حسين
محل تولد: گرگان
تاريخ تولد:1344/06/01
وضعيت تاهل: مجرد
عضويت: سپاه پاسداران
آخرين مسئوليت: مسئول گروه تخريب
شهادت در عمليات: خيبر
زندگي نامه سردار شهيد:
در شهريور سال 1344 در گرگان متولد شد. در 9 سالگي به خواندن نماز و در 13 سالگي به روزه گرفتن پرداخت. در سال 1356 همپاي مردم ايران به اعتراض عليه شاه پرداخت. او پس از پيروزي انقلاب اسلامي، عضو کميته انقلاب شد. در حال گذراندن سال چهارم دبيرستان بود که جنگ تحميلي شروع شد. به جبهه رفت و در آنجا مسئول تخريب بود.
در بسياري از عمليات ها شرکت داشت. در يکي از اين عمليات ها در حالي که ترکش به سرش اصابت کرده بود به همرزمانش گفت: مرا به حال خود بگذاريد و به حمله تان ادامه دهيد و دشمن را از خاک اسلامي بيرون نماييد.
خاطرات:
« آرزوي شهادت » مادر شهيد بيان ميكند : روزي از روزهاي راديو را كه گوش ميكردم ، ديدم كه در مورد شهيدان پاك و دلاور اسلام صحبت ميكند يك مرتبه دلم شور افتاد احساس عجيبي داشتم همش با خودم گفتم كه محمدرضا شهيد ميشود خيلي اضطراب داشتم. به پدرش گفتم ولي او حرف من را باور نكرد .
در شب آخر شهادت به يكي از دوستانش گفته بود كه من امشب شهيد ميشوم. پسرم مسئول گروه تخريب بود او راه را باز مي كرد و بقيه از پشت سر او ميرفتند . محمدرضا به دوستش گفته بود كه اگر من شهيد شدم اين نامه و كوله پشتي من را به مادرم بدهيد ولي دوستش به عهدش وفا نكرد وسايلش را نياورد كه به من بدهد بعد از دو شب ديگه كه شهيد شده بود روحش آمده بود پيش دوستش و بسيار ناراحت و غمگين بود. دوستش به او گفت كه چه اتفاقي افتاده كه اينقدر ناراحت است من به شما سفارش كرده بودم كه اگر شهيد شدم اين وسيله هاي من را به مادرم بدهيد چرا به مادرم نرسانديد.
هميشه ميگفت كه اگر شهيد بشوي خدا تمام گناهانت را مي بخشد . و به من ميگفت كه مادر جان برايم دعا كن كه شهيد بشوم به او گفتم كه چگونه دعا كنم كه شهيد بشوي . گفتم به يك شرط دعا ميكنم كه شهيد بشوي . گفت چه شرطي ؟ به او گفتم : به اين شرط كه اگر شهيد شدي 5 شب اول قبر شفاعت خواهي من را بكني . گفت مادر جان من به تو قول ميدهم . شما فقط دعا كن كه من شهيد واقعي بشوم. در محور عمليات ها شركت ميكرد و چندين بار هم مجروح شده بود و وقتي كه به مرخصي ميآمد خودش تركش ها را از بدنش بيرون ميآورد و دوباره عازم جبهه ميشد. به او گفتم ، كه نرو صبر كن تا زخمهايت خوب شود با اين وضع كه نمي تواني كاري انجام بدهي . ولي گفت : نه در آنجا تلفن چي كه ميتوانم باشم اگر اينجا باشم گناهان بزرگي را مرتكب ميشوم.
خانم برادر محمود رضا اظهار مي كند كه : اين پسر آنقدر با حجب و حيا و خجالتي بود كه يكبار به مرخصي كه آمده بود نيمه هاي شب رسيده بود ديگر در نزده بود همانجا پشت در اتاق خوابيده بود. صبح كه ما از خواب بيدار شديم ، ديديم كه يك نقر پشت در خوابيده بعد متوجه شديم كه محمدرضا است بعد از خواب بيدارش كرديم و گفتيم كه چرا در نزدي كه در را برايت بازكنيم . و داخل خانه بيايي . گفت : نه من نمي خواستم كه شماها را ازخواب بيدار كنم. هميشه به من ميگفت كه اي كاش كه صد تا جان داشتم و صدبار شهيد مي شدم يعني صد بار جان ميدادم .