سی و هشتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید سعید بارباز گرامی باد
سی و هشتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید سعید بارباز گرامی باد

سعيد بارباز اصفهاني
نام پدر : رضا
دانشگاه : دانشگاه اصفهان اصلي
مقطع تحصيلي : كارشناسي
رشته تحصيلي : مديريت بازرگاني
مكان تولد : اصفهان (اصفهان)
تاريخ تولد : 1336/09/27
تاريخ شهادت : 1362/01/21
مكان شهادت : بیمارستان امام خمینی تبریز
عمليات : والفجر يك اصلي
خاطرات خواهر شهید سعید بارباز اصفهانی
راوي : خواهر شهيد
شهید سعید بارباز سردار دلاور اسلام در سال ۱۳۳۶ در اصفهان متولد شد و تحت تأثیر پدر مرحوم خود از کودکی با جلسات عزاداری سیدالشهداء و زیارت عاشورا و فلسفه قیام آن امام آشنا شد. دوران ابتدایی را دبستان کاشفی و دبیرستان را در نشاط اصفهان گذراند و موفق٬ اخذ دیپلم شدند. درمدرسه به دلیل نظم و خط زیبا- قدرت قلم – شیوایی بیان و تسلط به زبان انگلیسی توجه دبیران را به خود جلب کرده و بسبب امانتداری او را ناظر خرج اروی شمال کردند ولی چون دست خیان تکاران را از بودجه کوتاه کرد در بازگشت آنان گزارش فعالیت های سیاسی او را به ساواک دادند و گرفتار ساواک شد.
سعید در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی صنایع غذایی اصفهان پذیرفته شد و در شهریور ۵۵ با معدلی عالی با مدرک کاردانی فارغ التحصیل گردید پس از آن دانشجوی کارشناسی رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه اصفهان شد و درآنجا به جنگ گروهک های وابسته رفت. عقاید آنان را افشا می نمود. با تعطیلی دانشگاه او به عنوان معلم به لردگان رفت ولی مورد توجه فرماندارقرار گرفته به سمت شهردار لردگان منصوب شد. پس از آن مدتی نیز مشغول آموزش وپرورش آنجا بود و منشأ خدمات زیادی شد. درلردگان بعد از ظهرها و اوقات فراغت در سپاه نگهبانی می داد و آموزش نظامی می آموخت. پس از آن به جبهه رفت و در عملیات رمضان مجروح شد. پس از بهبودی به دهلوان عزیمت نمود و مسئول واحد تخریب شد.
درجبهه نبرد به تدریس دروس دانش آموزان رزمنده می پرداخت. و همیشه امام جماعت آنان بود. بعد از آن درعملیات های محرم والفجر مقدماتی والفجر یک فرماندهی و رزم بی امان خود را ادامه داد.
و درتاریخ ۲۱/ ۱/۶۲ در عملیات والفجر یک درحال خنثی سازی مین بر اثر اصابت ترکش خمپاره و انفجار مین در سن ۲۶ سالگی مجروح شد و دو هفته در بیمارستان تبریز در حالت کما به سر می بردند و پس از دو هفته به لقای معبود رسید. موقعی که شهید در حالت کما به سر می بردند خانواده ایشان خیلی دنبالشان گشته و چون پلاک هم نداشتند شناسایی نشده بودند و پیدا شدنش معجزه بود. یکی از دوستانش دنبالشان می گشته و حتی در همان بیمارستانی که بستری بودند هم سرزده ولی چون ریش هایشان را زده بودند به علت انفجار مین صورت ایشان شکل دیگری پیدا کرده بود شناخته نشدند از بیمارستان که بر می گردند شب شهید محمودی (دوست شهید) خواب می بیند که رضا را به دوستانشان می گوید. فردا که دوباره عازم همان بیمارستان می شوند او را شناسایی می کنند.
شهید بارباز از نظر اخلاقی ایشان اصلاً خشن نبودند اما خیلی جدی و قاطع بودند و خیلی خودکفا بودند اوایل انقلاب با بچه های محل که خود ایشان جمع می کرد نزدیک خانه پل ساختند می گفتند باید جهادسازندگی کنیم. هوای خانواده و فامیل را خیلی داشت و ارتباط خیلی خوبی با فامیل داشتند. موقع گندم درو کردن که می شد به طور فی سبیل الله می رفتند و کمک گندم کاران می کردند.
مادراصرار زیادی به ازدواج او داشتند اما ایشان می گفت تا در بهشت باز است باید برویم بهشت و توی بهشت یکی از حوری های آنجا می شود زن من و زیر بار ازدواج نرفتند.
آخرین بار که می خواستند بروند دم رفتن به برادرشان گفته بودند یه عکس بگیر از من که برای گذاشتن روی تخت خوب باشد و گفته بودند دفعه دیگر باید بیاید میدان امام استقبال پیکر من.
هم رزمش تعریف کرده بود که زمانی که می خواستند بروند عملیات تک تک بچه ها را بغل کرده بود و حلالیت طلبید بود و گفته بود من می روم شهید می شوم وحتی گفته بودند که کی زخمی می شود وحتی کی بعد ازعملیات شهید می شود که دقیقاً همان اتفاق هم افتاده بود.
یکی از هم رزم های شهید بارباز تعریف کرده بود که نوبت کشیک گذاشته بودند ورودی پشت بام کشیک می دادند. نوبت کشیک ایشان که تمام شده بود نفر بعدی را صدا نمی کردند و اینقدر روی پاهایشان ایستاده بودند که بیهوش می شوند و ازآن بالابه پایین پرت می شوند.
قبل از رفتن برادرشان به جبهه ایشان می گوید اگر رفتی شهید شدی قول بده شفاعت من بکنی گفته بودند نه شفاعت من شرط داره به شرطی شفاعت می کنم که به صورت انسان وارد محشر بشوی وکلی سفارش به خواهرشان کرده بودند که خوب و پاک زندگی کن.
مادر قبل از شهادت ایشان خواب دیده بودندکه سیلاب آمده و تکه پارچه سفید مثل کفن از توی سیلاب در آوردند که همان جا مادرشان می فهمد که سعید شهید می شود. زمانی که پیکر برادرم را دیدم دندان هایش پیدا بود همیشه برایشان سؤال بود که زجر کشیده بودند یانه. یک شب خواب دیده بودم که از برادرم پرسیدمزجر کشیده بودی یا لبخند بود گفته بودند مگر می شود آدم امام زمانشان را ببیند و لبخند نزند. * * سر موضوعی توی وصیت نامه شهید کسی شرط می بندم که این مورد در وصیت ایشان بوده ولی آن شخص زیر بار نرفته بود وصیت هم گم شده بود، من ۲ شب پشت سرهم توسل به شهید کردم که به من بگو وصیت نامه ات کجاست! نگذار حقتان ضایع شود که شب دوم درحالت خواب یا بیداری بهم الهام شده بود کجاست و رفته بودم و وصیت نامه را پیدا کردم.