سی و هشتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید حسین مجد گرامی باد
سی و هشتمین سالگرد شهادت تخریبچی شهید حسین مجد گرامی باد
خاطراتی از شهید حسین مجد
نگاهش كه كردم، روي كلاهش پر از برف بود. موهاي تك و توك صورتش تبديل به قنديلهاي يخي شده بود. گفتم:«باختران خيلي خوش ميگذره؟».
گفت:«به شهرم بر نميگردم مگر با لباسهاي خوني و افقي!».
به چشمهایش خیره شدم و گفتم:«اگه جنگ تموم بشه و قائلۀ كردستانم جمع بشه چي؟».
گفت:«تا تموم نشده، من إن شاءالله شهيد ميشم!».
حميد حقيقي پاك دوست و همرزم شهيد
وقتي تجهيزات نيمهسنگين تحويل سپاه باختران شد. يكي از مشكلات، نبود نيروي متخصص بود كه بتواند با آنها كار كند.
قبل از آن در واحدهاي اطلاعات و عمليات خوب درخشيده بود. آموزشهاي جنگ تن بهتن او زبانزد بود. تخريبچي درجۀ يك بود، ولي هيچكس نميدانست كه كار با سلاح سنگين را هم در حد استادي مهارت دارد.
آن روز كه اعلان كرد من قبضه را ميپذيرم، متعجب شديم. چند وقت كه گذشت ديديم هم خوب و دقيق آتش ميريزد و هم خوب ديدهبان تربيت ميكند. دیدهبانش محمود دعایی بود.
امير نوحي دوست و همرزم شهيد
تیر ماه سال شصت در منطقۀ پاوه مستقر بودیم. اخلاق و رفتارش بهگونهای بود که حتی پیشمرگهای مسلمان کرد هم باهاش رابطۀ حسنه داشتند. معلوم بود که خیلی دوستش دارند. یکروز به من گفت:«این پیشمرگها منو دعوت کردن که بریم خونهشون.».
پرسيدم:«کجا؟».
گفت:«شهر طويله عراق!».[1]
شب شد. او و من با حشمتالله رضوان مدنی و سه نفر از آنها رفتیم. از قله سیاه کمر سرازیر شدیم. دو سه ساعتی که راه رفتیم به طویله رسیدیم. شب جوجه کباب به ما دادند و بعد از نماز صبح برگشتیم.
محمود دعایی دوست و همرزم شهيد
گفت:«مگه ميشه كه سپاه ما واحد تخريب نداشته باشه؟ هر جا ميريم ميدان مينه.».
گفتم:«حسين جان! بگو ديگه چه پيشنهادي داري؟».
گفت:«بايد واحد تخريب درست بشه! تيپ نبي اكرم (ص) با اين عظمت و بدون واحد تخريب!».
گفتم:«ما كه هيچي نداريم. كسي هم نيست كه بچه ها رو آموزش بده.».
چشم به زمین دوخت و گفت:«فكرش رو نكن! من وسايل رو تهيه ميكنم و خودم آموزش ميدم.».
چند ماهي نگذشت كه نام او به عنوان مسئول واحد تخريب سر زبانهاي بچهها افتاد و همه قصۀ دلاوريهاي او را تعريف ميكردند.
حميد حقيقي پاك دوست و همرزم شهيد