روایت پدر شهید عبدالکریم پورمقامی

خنثی سازی بمب- روایت پدر شهید عبدالکریم پورمقامی- اولین تخریب‌چی دزفول

روایت پدر شهید عبدالکریم پورمقامی

روایت پدر شهید عبدالکریم پورمقامی فرمانده تخریب سپاه دزفول

خُب جنگه

عصر یکی از روزهای آخرین پاییز زندگی‌‌اش بود. صدای زنگ منزل آمد. در را باز کردم. دیدم دو تا ار دوستان کریم زیر بازویش را گرفته‌اند. حال خوشی نداشت. دوستانش خداحافظی کردند و رفتند و من او را به منزل بردم. نگاهش کردم دیدم که خیلی لاغر شده و نای صحبت کردن ندارد. خسته و بی‌حال بود.

فردای آن روز حمام را روشن کردم تا استحمام کند. لباس‌هایش را که نگاه کردم، دیدم همه خونی هستند .

از او پرسیدم:«کریم چی شده ؟»

گفت : «بابا چیزی نشده! خوبم.»

اما موقعی که لباس‌هایش را در آورد، دیدم که انگشت شصتش را ندارد و بازو و باسنش هم زخمی است. پنج نقطه از بدنش ترکش خورده بود. با نگرانی دوباره از او پرسیدم:«کریم پس این زخم‌ها چیه ؟»

گفت :« بابا چیزی نشده! خوبم. دیگه سؤال نکن خب جنگه.»

پس از آن هر سؤالی می‌کردم، جواب نمی‌داد. تنها جوابش این بود که بابا سؤال نکن. موقعی که اصرارش کردم، گفت:

من عضو گروه تخریب هستم؛ یعنی این‌که برای جلو‌گیری از عبور دشمنان مین می‌کارم و مین‌های آنان را خنثی می‌کنم .

دیدم اصرار فایده‌ای ندارد، گفتم:

پسرم تو را به خدا می‌سپارم چه زنده باشی و چه شهید بشوی، از تو راضی هستم و تشکر می‌کنم .

راوی : پدر شهید

برگرفته از کتاب ” انتهای معبر ” به کوشش افتخار فرج و سیده نجات حسینی صفحه 96