روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (50)
ما هستیم
خوابم برد. نه خواب بودم نه بیدار. دیدم حسین اومده، چادر کشیده روش، این جا خوابـیده. گفتم: حسین چرا این جا خوابـیدی؟ بلند شو بـبینم.
گفت: «مادر، انقدر می گی من تنهام، ما پیشت هستیم دیگه. ما پیش شماییم. نترس، من این جام. اصغر هم این جاست. الان من از جبهه اومدم.»
هر وقت تو خواب می بینمش، می گم: یه پا نداری. می گه نه، پام بغلمه. پامو دارم.
یک دفعه دیگه خواب دیدم رفتم بهشت زهرا. از مینی بوس که پیاده شدم، دو تا سید اومدن طرفم. سر خاک حسین بودم که جنازه نداره. خود حسین اون جا بود. اون دو تا سر خاک اصغر بودن. وقتی اومدن، دیدم ا،ِ حسین و اصغره.
گفتم حسین، من اومدم شما رو زیارت کنم. گفت مامان ما هم اومدیم تو رو زیارت کنیم.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 56