روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (48)
مرا میان شهدا جستجو کن
خوابیده بودم. خواب دیدم اصغر اومده، دستشو زده به کمرش، می گه آبجی پاشو. گفتم: چیه؟
گفت: «این عکس رو می بینی؟ همه ی اینا شهیدن. ببین منم توشونم؟ منم شهیدم؟»
می خندید؛ چه خنده ای! یهو دیدم یکی زد به کف پام. تازه سحری خورده بودیم. گفتم: چی شده مامان؟ چرا صدامون می کنی؟ الان پا شدیم.
گفت: «پاشو که اصغر شهید شده.»
گفتم: چی شده؟
گفت: «خواب دیدم جنازه اصغرو دو تا ملائک دارن میارن می دن دستم. پاشو که این خوابو دیدم، اصغر شهید شده.»
اصغر سوم ماه رمضان شهید شده بود. براش مراسم گرفته بودیم، ولی هنوز جنازه نیومده بود.
بعد از یه مدّت دو تا سپاهی اومدن. در زدن، گفتن: «خانوم می دونی شهیدتون اومده؟»
گفتم: نه، نمی دونم.
گفتن: «فردا نه، پس فردا تشییع جنازه ست.»
گفتم: باشه، ما آماده ایم.
پرسیدن: «شما کی هستی؟»
گفتم: من مادرشم.
گریه کردن. گفتن: «پارسال یکیش اومده، امسال هم یکیش.»
گفتم: در راه خدا رفتن. خوش به حالشون.
بعد که جنازه اومد، دوباره مراسم گرفتیم.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 54