روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (46)
گفت من با مين شهيد نمي شم
يك روز رفتيم ميدون مين. پاشو گذاشته بود رو مين. من گفتم: حسين پاتو برندار. بارندگي بود. يك خط دور پاش كشيدم و خنثي كردم. بعد به شوخي گفت: «محمد! من با مين شهيد نمي شم. پام قطع نمي شه. من آرزو دارم هر تكه از بدنم رو ببرن به مادر مفقودي بدن كه ديگه چشم به راه بازگشت عزيزش نباشه.»
می گفت: «شما نمي دونيد اين مادرهایی كه جسد بچه ها شون به دستشون نرسيده چه چشم انتظاري دارن!»
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 52