روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (44)

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (44)

کاش نمی اومدم

آقام رفت تو سپاه و آشپز سپاه شد. پادگان بـیست و یک حمزه. اصغر شهید شدنی اون جا بود. تلفن می زنن می گن اصغر ایرلو هم شهید شد، جنازه نداره. تلفن رو خودش برمی داره. دیدم اومده اون گوشه نشسته داره گریه می کنه. گفتم چی شده؟

گفت: «هیچی. یاد حسین افتادم.»

گفتم: پس چرا گریه می کنی؟ حسین یه ساله شهید شده. از اصغر چه خبر؟»

گریه اش زیاد شد. حسن اومد گفت: «برادرم اون یکیش هم شهید شده. اگه مادرم ببینه سکته می کنه.»

جنازه ی اصغر له شده بود. به ما نشون ندادن.

آقام فقط گریه می کرد. می گفت: «من اومدم قد و قواره ی اینا رو دیدم. حیف! کاشکی اصلاً نمی اومدم ببینم. بچگی هاشونو که ندیدم، فقط اومدم هیکلشون رو دیدم.»

وقتی اومد، حسن هجده ساله بود، حسین شانزده ساله، اصغر هم چهارده ساله.

آقام این آخری ها قند داشت. قندم که می دونید خیلی سخته. دیگه خسته شده بود. یه دفعه گفت: خواب دیدم اصغر و حسین اومدن. بشون گفتم پسرم خسته شدم از زندگی. اصغر! حسین! بـیاین منو ببرین. گفتن آقا حالا جا داری. اگه خواستی بیای، می آیـیم دنبالت می بریم.

ما خوابشو زیاد جدی نگرفتیم. گفتیم شاید همین جوری می گه. ولی دیگه طاقت نیاورد، رفت پیش بچه هاش.

 

برگرفته از  کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 50