روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (41)

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو

روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (41)

چهل و سه ترکش از بدن حسین عبور کرد

 من وضو گرفتم. جورابم رو نپوشیدم. گوشه سنگر نشستم. یه روحانی بود به نام صالح اخوی. مخابراتی مون بود.کرامت و حاج محمود هم روبروی من بودن. فرخی هم کنار حاج محمود بود. حسین با موتور اومد بالا؛ رو تپه. موتورو گذاشت رو جک، غذا رو آورد بالا. همه دور نقشه ای بودن که من توضیح می دادم. غذا رو از دست حسین گرفتم، گذاشتم کنار دستم.

حسین دستش رو گذاشت روی زانو، به حالت رکوع ایستاد بالای سرحاج محمود. سؤال کرد: «الان عراقی ها کجان؟»

منم به توضیحی که می دادم ادامه دادم و گفتم: اگه صبر کنی دستت می آد.

یک دقیقه نکشید، یک دفعه سنگر تیره و تار شد. من حس کردم شهید شدم. صلوات فرستادم. گفتم: اگه شهید شدم، چطور صدای خودم رو می شنوم؟ بوی باروت و سوختگی می اومد. کنار دیوار سنگر نشستم. چیزی نمی دیدم. تو تاریکی مطلق بودیم. نفس کشیدم، دیدم بوی سوختگی می آد. تازه دوزاریم افتاد که گلوله اومده تو سنگر و الانه که سنگر آتیش بگیره. خواستم برم بیرون. تا حرکت کردم، سرم خورد به تیر آهن و محکم برگشتم سر جای خودم. تلاش کردم از وسط شهدا اومدم بیرون. تازه  تونستم نفسی بکشم. چون سنگر پر از گاز و باروت و دود بود.

از تپه سرازیر شدم، اومدم کنار جاده.

چهل و سه تا ترکشی که از بدن حسین عبور کرده بود، خورده بود به من. از نوک پا تا سرم ترکش خورده بود. ولی چون از حسین عبور کرده بود، شدت اولیه رو نداشت. فقط رفته بود زیر پوست یا تو استخوانم.

یه ماشین ایستاد. جلوش پر بود. گفت: «برو بالا.»

من نمی تونستم برم بالا. یه پامو که سالم بود گذاشتم تو رکاب ماشین، دستم رو گرفتم به در. بنده خدایی که نشسته بود جلو گفت: «تو حاجی اسدی نیستی؟»

به راننده گفت: «وایسا.»

خودشون رو جمع کردن، منو کشیدن تو. از بچه هاي ده دشت بودن.

گلوله ي مستقيم تانك از در كه آمده بود، خورده بود به كمر حسين. خليل مجروح شده بود. حاج محمود ستوده كه جانشين لشكر بود، شهيد شده بود. حاج كاظم حقيقت مجروح شده بود. من نگاه كردم ديدم مسئولين لشکر همه از دم يا شهيد شدن يا مجروح. از حسين فقط یک پا مانده بود.

هفت نفر از ده نفري كه اون جا بوديم شهيد شدن.

ما رسيديم اون طرف آب. سطوتی با بي سيم تماس گرفت كه اگر كسي سر پد هست جواب بده. ما جواب داديم. سطوتی با رمزي كه بـين خودمون بود به ما حالي كرد كه حاج اسدي زخمي شده، يك آمبولانس آماده كنيد. ما يك آمبولانس داشتيم، خيلي روبه راه نبود. ولي دم دست بود. وقتي مي خواستن برن ميدون مين، ازش استفاده مي كردن. آماده ش کردیم. ديديم يك قايق داره مي آد، يك نفر داخلشه، يك چپي هم رو سرش. وقتی رسید، ديديم حاج اسدیه، سرش هم تركش خورده بود.

حاجی چفيه رو برداشت، گفت: «محمد! حاج محمود، حسين، همه شهيد شدن. پيگيري كن جنازه ها رو سريع بـيار عقب. كسي نمونه. اگه اون جا بمونه ممکنه ديگه دستمون به اونا نرسه.»

 

برگرفته از  کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 46