روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (4)
غیبت طولانی پدر
بابام یه مدت گرفتار شده بود. میدون تره بار کار می کرد؛ تو دار و دسته ی طیب خدا بیامرز. به شاه بد و بیراه گفته بود، فراری بود. تهدید شده بود به دستگیری. این در رفتن و غیبت، ده سال طول می کشه. من کلاس سوم ابتدایی بودم، حسین اول ابتدایی. خبرش می اومد، اما از ترس این که دستگیر بشه نمی اومد. انقلاب که پیروز شد اومد؛ بیست و دو بهمن 57 . چون تو این مدت خونه مون عوض شده بود، اول می ره خونه خاله ام، آدرس می گیره.
ما اصلاً فکر نمی کردیم زنده باشه. همه مون می گفتیم مرده؛ کشتنش. می ترسیدیم هم پیگیری کنیم.
آقام جوانیش از اینایی بود که همیشه یکّه بزن هستن. همیشه از حق دفاع می کرد. خصلت مردونگی داشت. اهل کلاه شبکو و دستمال گردنی و این جور چیزا بود.
اومدن خونه مون ببین چه کتابایی داریم، چه کتابایی نداریم. ما که اون موقع نمی دونستیم ساواکه. یه زن بی حجاب و دامن کوتاه بود. اومد دید نه، خونه مون خبری نیست. سر کار آقام هم رفتن دیدن یه آدم لوتی منش بوده. زیاد هم دنباله شو نگرفتن.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی