روایت رحیم مخدومی از شهید حسین ایرلو (39)
نقشه ی دعوت حسین
صبح روز ۲۵/۱۲/۶۳ بود. حاج محمود ستوده از راه رسید به من گفت: «بریم خط.»
یه موتوری برداشتیم، رفتیم خط.
اوضاع خوبی نبود. عراقیا می خواستن سرپلی که ما گرفته بودیم رو پس بگیرن. از پشت رودخونه می رفتن بالا که مارو دور بزنن. شهید رضازاده رفت برای بستن این پل که روی دجله بود. ما هم شرق دجله بودیم. عراقیا از شرق دجله می اومدن تا ما رو دور بزنن.
رفتیم اون جا یه سازماندهی تو خط کردیم و برگشتیم. موقع برگشت برادری به نام کل تـقی سوار موتور بود. یه خورجین داشت؛ پر از گلوله آرپی جی. سر یکی از گلوله ها خورجین رو سوراخ کرده، اومده بود بیرون. من دیدم اگه این جایی گیر کنه، عمل می کنه. خواستم دور بزنم برم بهش بگم، حاج محمود گفت: «کجا؟ می ری؟ اون الان دیگه می رسه. ولش کن.»
دوباره حرکت کردیم. یک دفعه حاج محمود داد زد: «چترباز، چترباز!»
دیدم منّور زدن، چترش داره میاد پایین. چون نزدیک بود، او فکر کرد چتربازه. حاجی رفت چترو جمع کرد، آورد.
دوباره برگشتیم سر جای اولمون. حاج محمود گفت: «این جا واینستیم. بریم سنگر مخابرات.»
اینا که می گم از صبح تا چهار و پنج بعد از ظهر طول کشید. یه تپه بود؛ تو سنگر بالا. اومدیم رفتیم اون جا. یه مقدار صدا زدیم، جوابی نشنیدیم.
یه نقشه بود کنار دیوار. برداشتم، کمی توضیح دادم. همون موقع احساس کردم معده م ناراحته. یه کم فکر کردم، یادم اومد نه صبحونه خوردم نه ناهار. تماس گرفتم با رضا حقیقت نژاد که پای آب بود. گفتم یه چیزی بـیار بخوریم. حسین که پیش حقیقت نژاد بود، بهش می گه من اسدی رو کارش دارم، خودم غذا رو می برم.
برگرفته از کتاب ” میدان دار ” خاطرات سردار شهید تخریبچی حسین ایرلو نوشته استاد رحیم مخدومی صفحه 44